صبح اندیشه صفحه 191

صفحه 191

به سراغ حاج آقا رفتم، گفتند: حرم رفته و هنوز برنگشته‌اند. بعد به سراغ مسئول اتوبوسی رفتم که ما را از عرفات به مشعر برده بود و در بین راه ما پیاده شدیم. ایشان هم کمی از ماجرای حاج‌آقا با خبر بود، لذا با بی‌تابی منتظر دیدار حاج‌آقا شدم.

حاج‌آقا دیروقت به‌هتل برگشت. به‌اطاقش رفتم. هم‌اطاقی‌هاگفتند که بسیار خسته است و استراحت می‌کند و بالاخره روز دیگر حاج‌آقا را گیر آوردم. تصمیمم را با وی در میان گذاشتم. او گفت که اشکال ندارد، آن چه بر او گذشته، خواهد گفت. منتها این کار وقت می‌برد. او کمی از ماوقع را در مکه گفت و بقیه را در مشهد و اجازه هم داد که اسمش را ذکر کنم.

پیاده شو و پیاده برو

از حاج‌آقا پرسیدم:

- حاج آقا، اگر رفع خستگی شده و فرصت دارید، نیم ساعتی وقت شما را بگیرم.

- چه فرمایشی دارید؟

- توضیح دادم که چه می‌خواهم.

- اگر بخواهم همه را بگویم که وقت بیشتری لازم است.

وقتی حاج‌آقا این جمله را گفت، مثل این که گنجی پیدا کرده باشم.

لذا گفتم: هر چه قدر که وقت و حوصله دارید، بفرمایید. بقیه را در فرصت‌های بعد، و بعد اضافه کردم که در صورت ممکن آدرس و شماره تلفن خود را در مشهد به من بده تا اگر این جا وقت نداری در مشهد خدمت برسم. حاج‌آقا گفت:

- حالا یک ساعتی فرصت دارم، یک ساعت دیگر باید مادرم را

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه