صبح اندیشه صفحه 193

صفحه 193

همان لحظه به اسم، صدایم کردند، برگشتم. دو نفر بودند با لباس غیر احرام، خیلی خوشرو و مهربان بودند. یکی از آن‌ها گفت: نگران نباش، رفقایت جلو هستند. همین قسمت جاده را بگیر و برو. چند نفر از دوستانت کنار جاده ایستاده‌اند، به آن‌ها ملحق شو. من صد قدمی جلو که رفتم 4- 5 نفر از هم کاروانی‌ها را دیدم که کنار جاده ایستاده بودند و بنا به توصیه مسئول اتوبوس منتظر بودند تا ماشین برسد.

نیم ساعت بعد اتوبوس رسید، ما سوار شدیم. چند نفر دیگر هم در راه مانده بودند، سوار اتوبوس شدند. یک ساعتی داخل ماشین بودیم که چند صد متری بیش‌تر نرفت! یادم آمد طبق خوابی که دیده‌ام، ماشین نباید به موقع به مشعرالحرام برسد. لذا به اتفاق چند نفری مجدداً پیاده شدیم و نیم ساعت کمتر راه آمدیم و به مشعر رسیدیم. هنوز 20 دقیقه به اذان صبح مانده بود، که به شما ملحق شدیم. افرادی که داخل ماشین بودند، به موقع به مشعر نرسیدند!

از حاج‌آقا پرسیدم: از این گونه مسایل باز هم دارید؟ گفت: البته که دارم، همه‌اش را نمی‌توانم بگویم ولی بعضی‌ها را می‌گویم. آدرس و شماره تلفن حاج‌آقا را یادداشت کردم تا در مشهد و از روی فرصت با ایشان صحبتی داشته باشم.

حاج‌آقا به صورت لوتوس نشسته بود

سه هفته بعد از ورود به مشهد، تلفنی از حاج‌آقای هاشمی وقت گرفتم و دو جلسه‌ی 2- 3 ساعته در حضورشان بودم.

آدرس: انتهای 30 متری طلاب، تلکرد یا طباطبایی 24

خانه‌ی حاج‌آقا محقّر و دو طبقه که خانواده‌اش در طبقه اول و خود

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه