صبح اندیشه صفحه 201

صفحه 201

ایجاد نکرد؟

- نه، من، دو تا، دو رکعتی خواندم. خیلی راحت بودم، هیچ فشاری و تنه‌ای احساس نکردم، نماز که تمام شد به طرف مقام ابراهیم رفتم.

- حاج‌آقا! وقتی به طرف مقام رفتی، راحت رفتی یا شلوغ بود؟

- نه، به محض این که نماز تمام شد و از جایم بلند شدم، دیدم غوغاست و با زحمت زیاد جلو رفتم. تازه دستم به مقام ابراهیم که رسید؛ جوانی خنده‌رو آمد و مچ دستم را گرفت و در حالی که به من نگاه می‌کرد و لبخند به لب داشت، مرا کشان کشان تا نزدیک پله‌های مسجد برد و بعد دستم را رها کرد و گفت: حالا برو، آن هم مادرت!

- حاج‌آقا شما می‌دانستید که مادرت منتظر شماست؟

- نه، خبر نداشتم، مادرم با خانم‌های هم‌اطاقی‌اش آمده بود. آن‌ها، مادرم را در گوشه‌ای گذاشته بودند؛ تا خودشان بروند و طواف کنند، مادرم هم خیلی نگران بود.

- وقتی او دست شما را گرفت و کشان کشان برد، شما چیزی از او نپرسیدی؟

- نه، او همه‌اش می‌خندید و من هم چیزی نپرسیدم.

- وقتی شما دو نفر داشتید آن 40- 50 متر را طی می‌کردید، ازدحام و فشار جمعیت مشکلی برای شما ایجاد نکرد؟

- نه، ابداً. راه باز بود و کسی در مسیرمان نبود.

- حاج‌آقا جان! کاش می‌پرسیدی که آقا مرا کجا می‌بری؟

- او چنان مهربان و خنده‌رو بود که نتوانستم چیزی بپرسم!

- خوب! بعد چه شد؟

- بعد؟ هیچی. تا عرفات چیز مهمی ندیدم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه