صبح اندیشه صفحه 23

صفحه 23

دو بود! جالب است که آدم کاری پیش خود می‌کند، خودش هم فلسفه‌اش را نمی‌داند. داشتم به این می‌اندیشیدم که یکباره تلنگری به افکارم خورد که ای مرد! در مسجدالنّبی جا قحط بود که این جا بنشینی که این همه گرفتاری ...؟ تبمسی کردم. البته کسی ندید.

هفت دیار عشق

مدیر کاروان مرتب می‌گفت: یااللَّه زود باشید، صبحانه‌تان را میل کنید و سریع به اتوبوس‌ها سوار شوید تا بتوانیم تمام جاهایی که جزو برنامه‌مان هست، ببینیم. به اتفاق همسرم و نه‌نه گلواری در صندلی ردیف اول اتوبوس دو طبقه جا گرفتیم تا به راحتی همه خیابان‌ها و اطراف را ببینیم.

در مسیر راه هر کسی به چیزی نگاه می‌کرد. ولی من یکی، به نخلستان‌ها و باغچه‌ها، به ویژه باغچه‌هایی با دیوارهای گلی و بسیار قدیمی! چرا؟ به خاطر این که تصویری از مدینه قدیمی در ذهنم نقش می‌بست. اتوبوس در محوطه‌ای نزدیک به قبرستان شهدای احد که می‌گفتند هفتاد و چند نفر در آن جا دفن هستند، نگه داشت. همه که پیاده شدند، مدیر کاروان با پرچمی که در دست داشت، جلو افتاد و افراد را با خود برد روی تپه‌ای سنگی که جلوی قبرستان همچنان پابرجا مانده بود. روحانی همه را دور خود جمع کرد، از همان بالای تپه موقعیت جنگی رسول خدا با کفار قریش را توضیح داد. تپه‌ای را نشان داد و گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فردی به نام عبداللَّه جبیر را با چهل تن از تیراندازان در آنجاگماشت و تأکید کرد و فرمود که هرگز سنگرتان را ترک نکنید. ولی به محض پیروز شدن لشکر اسلام همه آنها به غیر از عبداللَّه و چند نفر، به خاطر جمع کردن غنایم پایین آمدند و خالدبن ولید هم، با سواره نظامش، از آن دره پایین آمد و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه