موسم بیداری : گذری بر خاطرات سفر حج صفحه 142

صفحه 142

با یک سلفی برخورد کردم. خیلی متعصب و با چهره‌ای که قبلًا در افغانستان و پاکستان دیده بودم. (1)

هنگام بازگشت، از پشت چادرها آمدیم. مسیری که سقف‌دار بود و از تابش مستقیم آفتاب در امان بودیم. سمت چپ، در بالای کوه‌ها نیز قصرهای امیران عرب دیده می‌شد. که انسان را به یاد نظام طبقاتی و اشرافی پیش از اسلام می‌انداخت.

چهرة دیگر منا

بعدازظهر، به همراه دو تن از دوستان، از چادر بیرون آمدیم. در همان مسیر چادرها، دنیایی بود از سیاهی و بساط آشپزی و قصابی صحرایی پر رونق، اما در اوج کثیفی و آلودگی. سراسر مسیر پر بود از چراغ‌های ابتدایی آشپزی و بر روی آن‌ها اقسام فراورده‌های ابتدایی گوشتی. گویا بقایای گوشت‌های قربانی بود که به این حال و روز درآمده بود. وسط بلوار، در اشغال دست‌فروش‌ها بود که بیشترشان سیاه بودند. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد! هر چه می‌خواستی می‌فروختند. البته جنس درست و حسابی نداشتند و بیشتر وسایل تزیینی، پوشاک سبک و یا تسبیح و کلاه و سجاده و اسباب‌بازی‌های یکی- دو ریالی که بچه‌ها از دیدنش قهر می‌کردند. بیشتر فروشندگان زن بودند، با چهره‌هایی که جای پای روزگار


1- گفت‌وگو با وی در فصل‌های گذشته آمد.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه