موسم بیداری : گذری بر خاطرات سفر حج صفحه 195

صفحه 195

وداع با شهر خدا

روزها یکی پس از دیگری سپری شد. هر روز که می‌آید، گویی منتظر چیز جدیدی هستی و بنا است اتفاق تازه‌ای رخ دهد و زندگی‌ات را متحوّل کند؛ تا این‌که روز آخر می‌رسد. یک‌دفعه به پشت سر نگاه می‌کنی و می‌بینی که روزها را به بطالت گذرانده‌ای، صاحب‌خانه را نجسته‌ای و تنها گرفتار صورت بوده‌ای و ظاهر.

امشب شب وداع با مکه و کعبه بود. ساعت 10 با کاروان به حرم آمدیم. با شهر خدا و خانه خدا انس گرفته بودند و اکنون پس از بیست روز می‌خواستند از خانه خدا بروند.

یادم نمی‌رود همین که از پله‌های مقابل صحن بالا آمدیم، همان حالی‌که در اولین نگاه به کعبه دست داده بود، به همه دست داد. باورشان نمی‌شد که به همین زودی تمام شده باشد و اکنون این لحظه‌ها، لحظه‌های جدایی و فراق بود.

در راه، یکی از حاجی‌ها گفت: «آیا بار دیگر نگاه ما به خانه خدا می‌افتد!» سپس از ته دل آهی کشید. همه آرزو داشتند که بار دیگر بیایند، اما گویی می‌دانستند که این، آرزویی است که نباید زیاد به آن دل ببندند. واقعاً آیا اجل مهلت می‌داد بار دیگر نقش این مسجد در شبستان چشمانمان بنشیند؟ آیا بار دیگر دعوت می‌شدیم؟

لحظاتی جلوی در ایستادیم! در برابر خانه‌اش، لحظه‌ای دل به او

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه