موسم بیداری : گذری بر خاطرات سفر حج صفحه 230

صفحه 230

وداع‌

فردا به ایران برمی‌گردیم. همه در حال جمع و جور کردن وسایلشان هستند. شب برای وداع به حرم رفتیم؛ خلوت بود. در صحن، روبه‌روی قبةالخضراء ایستادیم و زیارت پیامبر(ص) خوانده شد. دیگر زمان جدایی فرا رسیده بود و معلوم نبود دوباره سرزمین وحی و حرم پیامبر را ببینیم. این تذکر، بر دل‌ها آتش می‌زند. من در گوشه‌ای خاطرات این یک ماه را مرور می‌کنم. چقدر زیبا و باشکوه بود! عرفه، خانه خدا، احرام و ... چون رؤیایی بود که اکنون زمان بیداری فرا می‌رسید.

باید برویم! اما شک ندارم که دلم اینجا می‌ماند. مگر می‌شود از خانه خدا، عصر عرفه، مشعر، منا، حرم رسول الله و بقیع دل کند؟!

حالا حرف پدرم را می‌فهمم که «تا نروی نمی‌فهمی!»؛ یعنی در کلام نمی‌گنجد و نمی‌توان احساسی را که به انسان دست می‌دهد، در قالب کلمات و الفاظ بیان کرد. فقط باید در مقابل کعبه بایستی، چشم‌هایت را به آن بدوزی، تا بودن در برابر خدا را حس کنی!

باید سر بر حصار قبور ائمه بقیع بگذاری تا معنا و مفهوم مظلومیت را درک کنی و باید در میان حرم و بقیع به دنبال قبر گمشده‌ای بگردی تا اوج غربت را درک کنی!

باید به عرفه بروی و در آن صحراهای سوزان که آسمان به زمین

نزدیک است، همنوا با امام حسین(ع) دعای عرفه را زمزمه کنی تا مفهوم واقعی عشق و نزدیکی را درک کنی و باید در منا، با تمام وجود بر جمرات سنگ بیفکنی تا لذت مبارزه با نفس را دریابی!

عکس قبة الخضراء در چشمانم نشست و باز هم اشک. ولی حال زوار، حالی عجیب بود. پیرمردی آهسته با همان لهجه شیرین خراسانی، چنان سرگرم گفت‌وگو با پیامبر بود که گویی او را می‌بیند.

و سپس بقیع! بقیعی که انسان دوست دارد روزها در کنارش بنشیند و با او درد دل کند؛ با امام حسن، امام زین العابدین، امام باقر و امام صادق:. بقیع خیلی تاریک است! از داخل صحن، زیارت ائمه بقیع را خواندیم؛ حجاج فریاد و ناله سر می‌دادند!

لحظات به سرعت می‌گذشت. کاروان به طرف هتل راه افتاد. آخرین نگاه‌ها را به پنجره‌های بقیع انداختم و باز به یاد این جمله پدر افتادم: «تا نروی عاشق نمی‌شوی!»

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه