موسم بیداری : گذری بر خاطرات سفر حج صفحه 89

صفحه 89

از موهای بلندش خبری نبود. گفتم: موهایت را کی زدی؟ گفت: در هتل، ماشین کردم که دیگر دل کنده باشم. به یاد جلسات توجیهی مشهد افتادم که به شدت دنبال راهی بود تا موهایش را نزند. می‌گفت: موهایم یکی از عزیزترین چیزهای من است. اما اکنون از آن موها خبری نیست. انسانی با سرِ ماشین شده و لباس احرام!

هم‌اتاقی‌هایش می‌گفتند که روزه هم می‌گیرد. حساب سال هم دارد و مرتب حرم می‌رود و اهل دعاست؛ اما اهل گفتن و تملّق نیست.

گفت: از خدا می‌خواهم شرایط را هر گونه که صلاح می‌داند مهیا کند و سپس لبخند شیرینی زد: البته ازدواج را هم جور کند.

... شب از نیمه گذشته است و صبح، نماز جماعت داریم. ساعت تقریباً سه بامداد را نشان می‌دهد و هنوز آن چند زن مشغول راز و نیاز هستند!

صبح عرفات‌

اذان را که گفتند، از خواب پریدم. بلندگویی نبود. فقط در هر چادری کسی اذان می‌گفت. بسیاری از کاروان‌ها در همان فاصله شب تا اذان صبح به عرفات رسیده بودند. از آن سکوت نیمه‌شب،

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه