اهل بیت علیهم السلام عرشیان فرش نشین صفحه 409

صفحه 409

غذا خواستند که گفت : همین گوسپند را داریم ، بکشید و بخورید . یکی از آنان گوسپند را ذبح و از گوشتش مقداری بریان کرد ، همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند .

هنگام رفتن به پیرزن گفتند : ما از قریشیم و به حج می رویم ، اگر باز گشتیم نزد ما بیا ، با تو به نیکی رفتار خواهیم کرد و رفتند .

شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : وای بر تو ! گوسپند مرا برای مردمی ناشناس می کشی آنگاه می گویی از قریش بودند ؟ !

روزگاری گذشت و کار بر پیرزن سخت شد ، از آن محل کوچ کرده ، عبورش به مدینه افتاد ، حضرت امام حسن علیه السلام او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا می شناسی ؟ گفت : نه ، فرمود : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم و دستور داد تا هزار گوسپند و هزار دینار زر به او دادند ، آنگاه او را نزد برادرش حسین علیه السلام فرستاد ، آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد و او نیز عطایی همانند آنان به او داد (1) !

خدمت به حیوان گرسنه

روزی غلام سیاهی را دید که گردۀ نانی در پیش نهاده یک لقمه می خورد و یک لقمه به سگی می دهد ، از او پرسید : چه چیز تو را به این کار وا می دارد ؟ گفت : شرم می کنم که خود بخورم و به او ندهم ، حضرت امام حسن علیه السلام فرمود : از اینجا حرکت نکن تا من برگردم . خود نزد صاحب آن غلام رفت ، او را خرید ، باغی را هم که در آن زندگی می کرد خرید ، غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید (2) .


1- (1)) - المناقب : 16/4 ؛ بحار الأنوار : 341/43 ، باب 16 ، حدیث 15 .
2- (2)) - بحار الأنوار : 352/43 ، باب 16 ، حدیث 29 ؛ مستدرک الوسائل : 8 / 295 ، باب 37 ، حدیث 9485 ، ( با کمی اختلاف ) .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه