منتهی الامال صفحه 2126

صفحه 2126

و سر بردار تو فلان مردی از مدینه ای از بلاد جبل که آن را همدان می گویند، گفتم : بلی ای آقای من و مولای من ! پس فرمود: می خواهی برگردی به اهل خود؟ گفتم : بلی ای سید من ! می خواهی به سوی اهل خود بروم و بشارت دهم ایشان را به این سعادت که مرا روزی شده . پس اشاره فرمود به سوی خادم و او دست مرا گرفت و کیسه زری به من داد مرا از بستان بیرون آورد و با من روانه شد اندک راهی که آمدیم عمارتها و درختها و مناره مسجدی پیدا شد. گفت : می دانی و می شناسی این شهر را؟ گفتم : نزدیک به شهر ما شهری است که او را اسدآباد می گویند، گفت : همان است برو با رشد و صلاح ، این را گفت و ناپیدا شد، من داخل اسدآباد شدم و در کیسه چهل یا پنجاه اشرفی بود، پس وارد همدان شدم و اهل و خویشان خود را جمع کردم و بشارت دادم ایشان را به آن سعادتها که حق تعالی برای من میسر کرد و ما همیشه در خیر و نعمت بودیم تا از آن اشرفی ها چیزی باقی بود.

ملاقات نماینده مفوضه با امام زمان علیه السلام

دهم مسعودی و شیخ طوسی و دیگران روایت کرده اند از ابونعیم محمّد بن احمد انصاری که گفت : روانه نمودند قومی از مفوضه و مقصره ، کامل بن ابراهیم مدنی را به سوی ابی محمّد علیه السلام در سرّ من راءی که مناظره کند با آن جناب در اوامر ایشان ، کامل گفت : من در

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه