امیر المؤمنین اسوه وحدت صفحه 105

صفحه 105

شخص عمر در حالی که ضربت خورده و زخم کشنده ای برداشته بود از نوشتن وصیتنامه ای برای مسلمانان،نسبت به آنچه اراده کرده بود-علی رغم شدت درد و خونریزی زیاد و بیهوشی لحظه به لحظه اش-منع نشد.براستی او در این حالت اسفبار وصیت کرد که شش نفر از صحابه از بین خود خلیفه ای انتخاب کنند.به این ترتیب که اگر اکثریتی وجود داشته باشد،از رای اکثریت پیروی کنند و اگر آراء برابر باشد از گروه عبد الرحمان بن عوف متابعت کنند. مسلمانان هم از وصیت او پیروی کردند و به تمام وصیتنامه او بتفصیل عمل کردند،علی رغم این که آن وصیتنامه باعث حفظ امت از گمراهی نبود.با این که وی آنها را به گزینش خلیفه ای ساده لوح و کم اراده رهبری کرد که همان ضعف اراده اش سرانجام به قتل او منجر شد و قتل او نیز مصیبتها و فتنه هایی بیشمار برای توده مسلمانان به بار آورد.

با این همه،بعید است،انگیزه مخالفت عمر،به علت کاهش رنج و درد پیامبر و علاقه و دلبستگی به زحمت نیفتادن آن حضرت با نگارش وصیت بوده باشد.بنابراین،ممکن است این مخالفت را به یکی از دو روش زیر توجیه کرد:

ممکن

است این صحابی بزرگ مقصودش همان بوده است که می گفت.چه بسا که او پنداشته است،در حقیقت پیامبر تحت تاثیر تب حرف می زند و آنچه می گوید اراده نکرده و بی معنی است،معنای چنین تصوری این است که عمر فراموش کرده بوده است که پیامبر (ص) منزه از بیهوده گویی است و او از روی هوا سخن نمی گوید و براستی که خداوند هرگز از پیامبرش نیروی درست اندیشیدن را سلب نمی کند.

آری!ممکن است عمر همه آنها را فراموش کرده باشد زیرا-چنان که به نظر می رسد-او خود در آن روزها امور معنوی حادی را نادیده می گیرد.دلیل بر این مطلب آن است که در آن برهه از زمان در موضعگیریهای خود-بین دو طرفی که هر دو راه انحراف را پیش گرفته به نهایت تناقض گویی دچار شده بودند-مردد و سرگردان است.در نتیجه،از آخرین درجه چپ تا منتها درجه راست تغییر عقیده می دهد.در همان حال که او-در ایام بیماری پیامبر-می پنداشت که پیامبر همچون هذیان گفتن فردی مبتلا به تب،هذیان می گوید و در فکرش چنین می پنداشت که خداوند خاتم انبیای خود را به حالتی فرو می گذارد که مناسب حال هیچ پیامبری نیست،و ناگهان-پس از رحلت پیامبر (ص) -او ایستادگی می کند تا به مردم اظهار کند که محمد نمرده است وانگهی به این عبارت سوگند یاد می کند و می گوید:

«به خدا قسم،پیامبر خدا-به طور قطع-برمی گردد،چنان که موسی برگشت،پس باید دستها و پاهای مردمی را که تصور کنند پیامبر مرده است،قطع کرد.» (17) به این ترتیب او در فاصله پنج روز از این نظر که فقدان نیروی تفکر را بر پیامبر (ص) روا می دارد،به این رای که مرگ را برای رسول خدا جایز نمی شمارد،تغییر جهت داد.پس از دو

یا سه روز او را می بینیم که به عقیده مخالف دیگری می گراید و تصمیم می گیرد با گروه خود به زور وارد خانه علی شود-در حالی که فاطمه دختر پیامبر و زهرا پاره تن آن حضرت در میان آن خانه است-تا او را بر یعت با ابی بکر وادار کند (18) .و این مطلب روشن می سازد که این صحابی بزرگ در آن روزها وضع غیر طبیعی داشته است و آن چهره تابناکی نیست که ما به نام عمر،می شناسیم.اما توجیه دیگر برای موضعگیری او،این است که او بخوبی محتوای وصیتی را که پیامبر می خواست بنویسد،می دانست و به اجتهاد خود نظر داد که محتوای آن به مصلحت امت، نخواهد بود،بنابراین با نوشتن آن مخالفت کرد،و در این صورت تفسیر و توجیه موضع عمر را در توجه و دقت به پاسخ به سؤال دوم می یابیم:پیامبر می خواست درباره چه چیز وصیت کند؟

پیامبر می خواست درباره چه چیز وصیت کند؟

تصور نمی کنم که پیامبر در آن ساعت می خواسته است کتابی تالیف کند که درآن سنتهای خود و تفصیلات احکام شرعی را در آن بگنجاند،و یا برای مسلمانان خطوط عمومی شریعت اسلام را بنویسد.براستی پیامبر به کوتاهی ساعات عمرش بر روی این زمین آگاه بود و می دانست که بزودی قبض روح خواهد شد.اگر رسول خدا در آن ساعت،خطوط کلیی برای شریعت می نوشت آن نوشته نمی توانست،وسیله نجات مسلمانان از گمراهی باشد،زیرا که خطوط کلی در کتاب خدا موجود است و همواره مسلمانان با آنها سر و کار داشته اند و در تفصیل آن خطوط کلی بحث و جدال و گفتگو می کنند.

پیامبر خدا پس از شروع نبوتش بیست و سه سال زندگی کرده است،و در این مدت سنتهای خود را ننوشته و خطوط کلی را

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه