امیر المؤمنین اسوه وحدت صفحه 199

صفحه 199

از ابن عباس نقل شده است که گفت:«موقع محاصره عثمان بر او وارد شدم (و این داستان پیش از فرستاده شدن ابن عباس در آن سال به عنوان امیر حج بود پس دست مرا گرفت و گفت از بالای در.گوش بده!بعضی می گفتند:منتظر چه هستید؟عده ای می گفتند:نگاه کنید، شاید او بیاید.در آن بین که ما ایستاده بودیم ناگاه طلحه عبور کرد و گفت:ابن عدیس کجاست؟ (او یکی از رهبران شورشیان مصر بود) ابن عدیس از جا برخاست و آن دو با هم نجوا کردند. آن گاه،ابن عدیس برگشت و به یارانش گفت:مراقب باشید،نه کسی به نزد عثمان برود و نه از پیش او بیرون آید.عثمان سپس به من گفت:این دستوری است که طلحه صادر کرده است.بار خدایا مرا از شر طلحه خلاص کن!زیرا او این مردم را وادار کرده است و آنان را بر من شورانده است.به خدا سوگند که من امیدوارم او به هدفش نرسد و خون خودش ریخته شود. ابن عباس گفت:خواستم خارج شوم اما نگذاشتند تا این که محمد بن ابی بکر به آنان دستور داد تا راه را بر من گشودند و من بیرون شدم (45) .اما زبیر;می گویند،پیش از قتل عثمان از مدینه بیرون رفته بود و بعضی هم گفته اند:در جریان قتل او حاضر بود.

و اما عایشه آن سال به مکه رفته بود و در حین انجام حج مردم را علیه عثمان تحریک می کرد و سخن او به ابن عباس،روزی که هر دو در حج بودند،قبلا

گذشت:«تو را به خدا،که به تو عقل و فهم و زبان آوری داده است قسم می دهم،مبادا طلحه را پیش مردم خوار و تنها بگذاری...».

علی بر خلیفه در محاصره،آب می رساند

هنگامی که آب را بر روی عثمان بستند،علی (ع) به طلحه فرمود:من می خواهم با شتران آبکش آب به منزل عثمان ببرم،و سخت خشمگین بود تا این که شتران آبکش وارد منزل عثمان شدند.یک بار دیگر هم قصد داشت به عثمان آب برساند،و به شورشیان چنین گفت: کاری که شما می کنید نه شبیه کار افراد با ایمان است و نه کار کافران.آب و غذا را از این مرد قطع نکنید.زیرا به مردم روم و فارس که به اسارت در می آیند،آب و غذا داده می شود.در جواب گفتند:نه به خدا قسم ما هم از این کار خوشحال نیستیم.

البته حصاری که در پیرامون خلیفه به وجود آمده بود حدود چهل روز ادامه یافت و شورشیان قصد داشتند یا او را به تغییر سیاست وادارند و یا مجبور به استعفا کنند او به طور قاطع استعفا را رد کرد و گفت:«پیراهنی را که خداوند بر تن من پوشانیده است از تنم بیرون نمی آورم.»خوب بود که عثمان استعفا نکرد،و لیکن او در گفته اش اشتباه کرد که گفت خلافت جامه ای است که خداوند بر تن او پوشانده است.خدا آن جامه را براندام وی نپوشانده بود و خلافتش به دستور خدا و پیامبر (ص) نبود.کسی که جامه خلافت را بر تن او پوشاند،عبد الرحمان بن عوف بود و به دنبال او قریش بودند،یا اگر خواهی بگو:خلیفه دوم.به نظر می رسد که شورشیان در اول کار از او نمی خواستند تا استعفا دهد،و همچنین نمی خواستند او را بکشند.تمام هدف آنان در مورد وی این بود

که او را وادار به تغییر سیاست مالی خود و برکنار ساختن فرمانداران و دور کردن مروان از خود،کنند.او بارها به ایشان این وعده را داد اما به آن عمل نکرد.سپس،شورشیان از او خواستند تا استعفا دهد،ولی او خودداری کرد و در نتیجه، شورشیان به خشونت گراییدند.

امویان خویشاوند خود را تنها می گذارند

وحشتناک این بود که با وجود درخواست کمک عثمان،معاویه و سایر فرمانروایان اموی به گسیل سرباز و نیرو به یاری خویشاوند خود-خلیفه-برای شکستن محاصره و جلوگیری از مهاجمان دست نزدند.گویند در حالی که خلیفه در محاصره بود،معاویه لشکری را تا نزدیک مدینه فرستاد،اما آن لشکر وارد مدینه نشد،زیرا معاویه به فرمانده آن دستور داده بود تا پیش از رسیدن فرمان کاری انجام ندهند.می گویند معاویه به فرمانده آن لشکر گفته بود:نباید بگویی:آن چه را غایب نمی بیند،حاضر می بیند و تو غایبی و من حاضر.

مردم مدینه از خلیفه دفاع نکردند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه