امیر المؤمنین اسوه وحدت صفحه 227

صفحه 227

حیرت آور است که زبیر از این که قسمش را بی کفاره بشکند اجتناب می کند،و پس از دادن کفاره از فرو رفتن در جنگ و کشتن هر کس از مسلمانان که دستش برسد،اجتناب نمی ورزد، در صورتی که کشتن عمدی یک فرد مؤمن سبب مخلد شدن در آتش است.

سرانجام،زبیر از معرکه بیرون رفت،اما داشت بیرون می رفت که عمار بن یاسر را دید.عمار نیزه اش را به طرف او نشانه گرفته بود.زبیر به او گفت:ای ابو یقظان!آیا می خواهی مرا بکشی؟ عمار در جواب گفت:نه ای ابو عبد الله!ولی زود از معرکه بیرون شو!زبیر می ترسید که او کشنده عمار باشد و یا عمار او را بکشد،چون پیامبر (ص) فرموده بود که

عمار را گروهی ستمکار خواهند کشت.

از زبیر انتظار می رفت تا از آن جنگ بیش از نبرد با عمار بترسد،زیرا جنگ با علی مطابق شهادت پیامبر (ص) جنگ با پیامبر (ص) بوده است.زبیر از بصره بیرون رفت و در راه مدینه با قتلگاه خود روبرو شد،آن جا که عمرو بن جرموز او را از پا در آورد.

تحت رهبری ام المؤمنین

صفهای سپاه بصره به سرعت کاهش یافت،طلحه کشته شد و زبیر میدان نبرد را ترک گفت و لیکن ام المؤمنین،خود رهبری را عهده دار شد و ثابت کرد که برای مردم مهمتر و پر جاذبه تر از آن دو نفر است و در دشمنی با امام سر سخت تر از آنهاست.به خاطر موقع خود نسبت به پیامبر (ص) و نسبت به پدرش ابو بکر،در نظر توده مسلمانان هاله ای از قداست او را احاطه کرده بود.سپاهیان او را در هودجی آهنین بر پشت شتر بزرگش قرار داده بودند.آن مردم گستاخی به خرج دادند با شور زیاد دور او را گرفتند.شاید همه آنان تصور می کردند که خواری همسر پیامبر (ص) خواری شخص پیامبر (ص) است،پس،در پیشاپیش او آماده مرگ شدند،بر میمنه لشکر امام (ع) و میسره آن فشار آوردند و هر دو جناح را وادار به ازگشت ساختند.دو طرف لشکر به قلب لشکر پیوست همان جا که امام (ع) ایستاده بود.آن جا بود که امام (ع) شجاعت شگفت آمیز خویش را که در طول تاریخ جنگها بی نظیر بود،بروز داد.

امام (ع) خود با پیش قراولان سبز پوش از مهاجر و انصار به طرف آن شتر حرکت کرد،در حالی که اطرافش فرزندان او،حسن،حسین و محمد بودند.پرچم را به محمد داد و گفت: پرچم را جلو ببر تا آن را در چشم آن

شتر قرار دهی و پیش از آن توقف مکن.

محمد جلو رفت،تیرها او را هدف قرار دادند.وی به اصحابش گفت:آرام باشید تا تیرهایشان تمام شود.سپس،پدرش کسی نزد محمد فرستاد تا او را به پیشروی وادارد و فرمان یکسره کردن کار دشمن را بدهد.چون محمد کند پیش می رفت،امام خود از پشت سر وی آمد و دست چپش را روی شانه راست او گذاشت و گفت:ای بی مادر جلو برو!

امام (ع) احساس رقت بر فرزندش کرد و پرچم را با دست چپ از او گرفت وذو الفقار مشهور در دست راستش بود،و سپس حمله کرد و وارد سپاه جمل شد،پس از آن در حالی برگشت که شمشیرش خم شده بود و آن را با زانویش راست کرد.یاران و فرزندانش و اشتر و عمار عرض کردند:ای امیر مؤمنان!ما تو را کفایت می کنیم.امام به کسی از ایشان جواب نداد و چشم از روی آنان برنگرفت و چون شیر می غرید،ایشان به طرف او شتافتند در حالی که او چشم به سپاه عایشه دوخته بود،جواب سخن کسی را نمی داد و به اطرافیان نگاه نمی کرد.پرچم را به دست محمد داد،و سپس به تنهایی دومین حمله را آغاز و به قلب آنان زد و قدم به قدم ایشان را با شمشیر می زد و افراد از مقابل او فرار می کردند و به جانب راست و چپ می گریختند تا این که زمین با خون کشته ها رنگین شد.آن گاه،برگشت در حالتی که شمشیرش خمیده بود، و آن را با زانویش راست کرد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه