امیر المؤمنین اسوه وحدت صفحه 263

صفحه 263

در امری که امت در آن باره اختلاف داشتند،نبوده اند.و علی رغم این مطالب مسؤولیت اختیار در مورد تعیین داوری بر عهده امام (ع) نبوده است،زیرا که وی بر تعیین حکم و قبول حکمین به اجبار اقدام کرد نه از روی آزادی و اختیار و خوارج خود جزیی از نیرویی بودند که امام (ع) را مجبور به آن کار کرد.بعلاوه،شایسته نبودن حکمین برای داوری-تا وقتی که صلاحیت ایشان مشروط به پیروی آنها از کتاب و سنت بوده است-مانع از تعیین آنها برای مقام حکمیت نبود.

واقعیت این است که خوارج در هیچ موردی از موضعگیریهای خود،اعتدال نمی شناختند.زیرا که آنها در ابتدای کار بیش از همه خواستار تعیین حکم بودند و امام (ع) را-در صورت پافشاری بر ادامه جنگ-تهدید به قتل کردند،و خواست او را بر ادامه جنگ-پس از این که به کتاب خدا دعوت شد-جرمی غیر قابل بخشش دانسته و مبارزه خود را با او مباح شمردند.و در پی آن بعد از یک روز یا کمتر از راست افراطی به چپ افراطی تغییر موضع دادند،و پذیرش حکمیت و متوقف کردن جنگ را گناهی غیر قابل بخشش دانستند،بلکه آن را بدتر از کفر شمردند.

سپس در تندروی های خود از مرتبه ای به مرتبه بالاتر تغییر موضع دادند.به طوری که خود را حامیان شریعت قرار دادند،در صورتی که شناختی از شریعت نداشتند;و مسلمانان را با معیارهای عقیدتی خود،مؤاخذه می کردند و مخالفان با عقیده خود را با کشتن مجازات می کردند.در حالی که شهادت-بر این که:خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد،و این که محمد (ص) رسول خداست-را که پیامبر (ص) اعلان فرمود،هر کس به زبان آورد،خون و مالش محفوظ است،در مورد هر مسلمانی که با

آنان همعقیده نبود،بی اعتبار شمردند،هر چند که تمام واجبات الهی را انجام داده و از تمام محرمات الهی اجتناب کرده بود-تنها کافی بود که با ایشان همعقیده نباشد-البته قانون جدیدی وضع کرده بودند که بر پایه آن آزمون هر مسلمانی بر عهده ایشان بود و آن آزمایش عبارت از بیزاری از علی (ع) و عثمان بود.هر کس با بیزاری خود از آن دو تن،در امتحان موفق شد،خونش محفوظ است و هر کس از آن دو نفر بیزاری نجست خونش حلال است.و به این ترتیب در نظر خوارج بیزاری از علی (ع) برادر پیامبر (ص) و صاحب اختیار مؤمنان واقعی از مهمترین اصول دین اسلام،گردید.

هم امام (ع) و هم ایشان از صفین بازگشتند،اما آنها جدای از توده سپاهیان امام (ع) بازگشتند،و در محل حرورا اردو زدند و بعدها به آنجا نسبت داده شدند.امام (ع) تصمیم گرفت تا آنها را قانع کند که به وحدت برگردند و نزدیک بود در تصمیمش موفق شود.آنها وارد کوفه شدند و لیکن اعتقادشان این بود که نباید امام (ع) اندیشه حکمیت را پیگیری کند،و باید نبرد با معاویه را بدون این که منتظر نتیجه حکمیت باشد،از سر بگیرد.و لیکن امام (ع) بزرگوارتر از آن بود که قراردادی را که نوشته شده بود،نادیده بگیرد.وقتی که آنها از آنچه انتظار داشتند ناامید شدند از کوفه بعد-از مکاتبه با کسانی از اهل بصره که با ایشان همعقیده بودند-بیرون رفتند.و قرار ملاقات را در سرزمین نهروان گذاشتند و از بصره نیز حدود پانصد تن به آنها پیوستند.و امام (ع) تصمیم داشت-پس از این که ابو موسی و عمرو بن عاص از کار خود فارغ شدند و گمراهی ایشان

در داوری ثابت شد-هر دو عده نبرد با معاویه را از سر بگیرند.پس نزد خوارج فرستاد و از آنها خواست تا به وی بپیوندند،یعنی همان کسانی که خواستار بازگشت به مبارزه بودند-اما آنان از قبول دعوت امام (ع) خودداری کردند و امام (ع) را متهم کردند که به خاطر انتقام شخصی به جبهه جنگ برمی گردد،زیرا که حکم حکمین مطابق مصلحت او درنیامده است.و امام (ع) می خواست که آنها را به حال خودشان واگذارد و خود به میدان نبرد برگردد،و از مردم کوفه و بصره دعوت به قیام کرد،از میان مردم کوفه لشکری حدود شصت و پنج هزار به دور او جمع شدند و از مردم بصره نیز سه هزار و دویست تن به آنان پیوستند.

اما خوارج از این زمان شروع به حمله های تروریستی کردند که تاریخ مسلمانان مانند آنها را به یاد نداشت.آنان بشدت شروع به ایجاد مزاحمت برای مردم کردند و هر کسی را که اعتقاد به گمراهی امام (ع) نداشت می کشتند.

جلو عبد الله بن خباب صحابی رسول خدا (ص) را در حالی که همسرش نیز به همراه او بود، گرفتند و از او راجع به علی (ع) پیش از تعیین حکم و بعد از آن،پرسیدند،او در جواب ایشان گفت:علی (ع) به حکم خدا داناتر از شماست و تقوای دینی اش و عمق بینش وی بیشتر از شماست.به او گفتند:که تو تابع هوای نفسی و تو افراد را روی شهرتشان دوست می داری نه از روی عملشان.به خدا قسم تو را به نحوی می کشیم که تاکنون کسی را نکشته ایم.پس او را گرفتند و شانه هایش را بستند و بعد او و همسرش را-در حالی که زمان وضع حملش نزدیک بود-زیر

درخت خرمای پر باری نگاه داشتند.آن گاه او را سر بریدند و خونش را میان آب روان جاری ساختند.و رو به همسر وی آوردند.او گفت:من زنی هستم،آیا از خدا نمی ترسید؟پس شکم او را پاره کردند.سه زن از قبیله طی و ام سنان و صیداوی را نیز کشتند (4) .این اخبار نگران کننده در حالی به امام (ع) و یارانش رسید که او آماده رفتن به سرزمین شام برای یکسره کردن کار معاویه،می شد.پس امام و یارانش دیدند،که برای مردم کوفه و سایر مردم عراق این کار خطرناکی است که امام (ع) دنبال کار مهمی که در پیش داشت برود و این سنگدلان را در پشت سر خود ترک کند که هر چه می خواهند با مردم انجام دهند.او لازم دید، تا پیش از بازگشت به جنگ قاسطین،چاره ای برای خطر گروه مارقین بکند.

قسمت دوم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه