امیر المؤمنین اسوه وحدت صفحه 270

صفحه 270

علی

رغم تمام این گرفتاریها و غم و غصه هایی که به امام (ع) رو آورده بود،و علی رغم این که پیروانش او را در حالت دفاعی،آنهم حالت دفاعی ناموفق نگهداشتند و با نافرمانی خود ابتکار عمل را از او سلب کردند،او،پیوسته معتقد بود که می تواند دوباره ابتکار عمل را به دست گیرد و تمام دستاوردهای دشمن را از وی بازگیرد و اگر پیروانش یک بار دیگر از او اطاعت کنند-در صورتی که معاویه و سپاهش در جنگ سرنوشت ساز با او روبرو شوند-ضربت نهایی را بر او وارد سازد.و پس از آن دیگر استیلای سپاه معاویه بر مصر،هر چند که در برخوردهای کوچک پیش از نبرد سرنوشت ساز،پیروز شود،سودی به حال او نخواهد داشت.

امام (ع) پیروان خود را در برابر مسؤولیتشان قرار می دهد

قسمت اول

سرانجام امام علیه السلام-پس از این که از همکاری داوطلبانه ایشان نسبت به خود ناامید شد-تصمیم گرفت پیروان سرکش خود را وادار به پذیرش طرح جنگ کند.و انجام آن کار ممکن نبود مگر این که آنها را در تنگنایی شدید قرار دهد و تمام آنچه از غیرت،شخصیت، شرف و دین دارند همه را در کفه ترازو قرار دهد.در نتیجه ایشان یا از تمامی آنها دفاع خواهند کرد و یا این که لکه ننگی بر دامن ایشان بچسبد که با گذشت زمان هم پاک نگردد.

امام (ع) نمی توانست چشم آنها را بر واقعیت بگشاید مگر این که به ایشان تصمیم فوق العاده خود را که قادر بر اجرای آن بود،اعلان می کرد،زیرا آن کار،مربوط به شخص او بود،و آنها نیز بخوبی او را می شناختند و می دانستند چیزی را که بگوید انجام می دهد.زیرا که او قهرمان قهرمانهایی است که از فداکاری هر چند بزرگ هراسی ندارد.امام آنها را جمع کرد

و به ایشان فرمود:«اما بعد،ای مردم شما مرا به این بیعت دعوت کردید و من دست رد به سینه شما نزدم و بعد با این که من از شما نخواسته بودم،شما به عنوان امارت با من بیعت کردید.آن گاه شورشیانی بر من شوریدند اما خداوند شر آنها را دفع کرد،دماغ آنها را به خاک مالید، تلاشهای ایشان را بی نتیجه و بی اثر کرد و گرفتاریهایی ناگوار بر آنها مقرر فرمود.گروهی در اسلام باقی ماندند که بدعتگذاری در دین کردند،مطابق هوای نفس عمل می کردند و بناحق قضاوت می کردند،و بر مدعای خود،شایستگی نداشتند.و ایشان کسانی بودند که اگر گفته می شد یک قدم جلو بروید می رفتند.و هر گاه به طرفی رو می آوردند،آنطور که باطل را می شناختند حق را نمی شناختند و بطوری که حق را باطل می شمردند،بر باطل،خط بطلان نمی کشیدند.اما براستی که من از سرزنش و پرخاش شما به ستوه آمده ام،به من بگویید که شما می خواهید چه کنید.اگر می خواهید دشمن مرا هدف گیری کنید آن همان چیزی است که من در پی آنم و آن را دوست دارم،و اگر نمی خواهید این کار را بکنید،روش خودتان را برای من روشن کنید تا من تصمیم خودم را بگیرم،به خدا سوگند،اگر هیچ یک از شما،همراه من برای مقابله با دشمن بیرون نیامده بودید،و با آنها نمی جنگیدید تا خداوند میان ما و ایشان حکم کند که او بهترین حاکمان است،شما را نفرین می کردم و بعد به جانب دشمنان حرکت می کردم،هر چند که همراهان من بیش از ده تن نمی بودند.آیا ستمکاران و فریب خوردگان مردم شام برای کمک و یاری ضلالت صبورتر و در اجتماع خود بر محور باطل از شما در راه هدایت و

حق خویش،سرسختتر هستند؟ترس شما و داروی درد شما چیست؟مردمی همانند شما اگر کشته شوند پیش از قیامت زنده نمی شوند.» (6)

با این اعلان خطر،امام (ع) آنان را در برابر مسؤولیت خود قرار داد و یقین پیدا کردند که تصمیم خود را اجرا می کند و به جانب دشمن حرکت خواهد کرد،هر چند که بیش از ده تن هم او را همراهی نکنند.در صورتی که ایشان می دانستند او بیشتر از این تعداد یار و یاور خواهد داشت،و دانستند که او این کار را انجام خواهد داد و در آینده نزدیک کشته خواهد شد و خذلان و خواریی نصیب آنها خواهد شد که تاب تحملش را نخواهند داشت.و شاید گروه زیادی از آنها می ترسیدند که امام (ع) بر آنها نفرین کند تا خداوند عذابی کشنده بر آنها فرو فرستد.

شنوندگان تامل کردند و سخن او را نیکو تلقی کردند و از نزد او بیرون آمدند در حالی که اظهار می داشتند که تصمیم دارند او را یاری کنند.و میان قبایل خود رفتند تا آنها را وادار به جهاد کنند،و حرفشان یکی شد و پس از این که نفر و وسایل فراوان برای رودررویی با سپاه باطل در جنگی سرنوشت ساز آماده کردند،عازم حرکت شدند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه