- پیش سخن 1
- خدا در دیدگاه علی (علیه السلام) 2
- فعل حضرت حق 2
- منفعت این دیدگاه 3
- انسان از دیدگاه علی (علیه السلام) 4
- انسان از دیدگاه علی (علیه السلام) 4
- احکام حضرت حق 4
- حرمت انسان 5
- از گنهکار ناامید نباشید 5
- هدایت انسان ها 6
- ما چه کرده ایم ؟ 6
- سفارش به استاندار 7
- محبت به شقی ترین مردم 7
- نیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) 8
- دنیا در دیدگاه علی (علیه السلام) 8
- عمل امیرالمؤمنین (علیه السلام) 9
- اخلاق امیرالمؤمنین (علیه السلام) 11
- مصیبت جانکاه 12
- پاورقی 13
چقدر شما دغدغه دارید ؟ چقدر ناراحتید ؟ چقدر دختران ما از نظر روش و افکار و اخلاق تبدیل به دختران تلاویو و واشنگتن شده اند ؟ چقدر جوان های این مملکت فاسد و معتاد و دزد و جیب بر شدند ؟ شما چقدر دغدغه انسان را دارید ؟
محبت به شقی ترین مردم
شبی که زیر تیزی شمشیر زهر ابن ملجم داشت دست و پا می زد نزدیک نیمه شب بیست و یکم حسن و حسین و قمر بنی هاشم و محمد حنفیه را صدا زد ، گفت : عزیزان من ! یک نفر به من حمله کرده ، من امشب شهید می شوم ، فردا ننشینید بگویید علی را کشتند پس تا جایی که دلمان خنک بشود باید بکشیم ، یک نفر مرا
کشته است . بعد به حسن و حسینش گفت : حسن جان ! حسین جان ! اگر دلتان آمد قاتل مرا ببخشید ، اگر بنا شد قصاص بکنید ، در تاریکی محراب ، حسنم ! حسینم ! یک ضربت به من زده ، دوتا نزده ، مبادا دوتا شمشیر به او بزنید ، اگر با آن یک ضربت کشته شد بدنش را دست مردم ندهید چون من می دانم مردم عصبانی هستند ، عادل هم نیستند ، چاقو و خنجر و چوب می آورند ، بدنش را ممکن است سوراخ سوراخ کنند ، چشمش را دربیاورند ، خودتان جنازه قاتل مرا دفن کنید ، به دست مردم نیفتد .
چه کسی چنین دغدغه ای را نسبت به انسان دارد ؟ آن هم نسبت به اشقی الاشقیاء و قاتل خود .
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
این چه پاکی روح و فکری است که وقتی صبح نوزدهم او را روی گلیم می گذارند ، سر گلیم را بچه ها می گیرند می آورند داخل خانه ، بلافاصله نان و آب و شیر می آورند ، چشمش را باز می کند می گوید : حسن جان ! ابن ملجم هم مسافر است ، او هم روزه نیست ، صبحانه مرا به او بدهید بعد برای من صبحانه بیاورید . و برای این که قاتل را بیدار و آگاه کند آفتاب که طلوع کرد به پسرهایش گفت : قاتل را بیاورید من او را ببینم . ابن ملجم را آوردند . فرمود : بنشین کنار بستر من .
برای این که او را تحریک بکند و به خود بیاید ، با آن حال مظلومانه اش برگشت گفت : من برای تو بد امامی بودم ؟ ! عیبی داشتم ؟ !