- سخن ناشر 1
- خدا در دیدگاه علی (ع) 2
- منفعت این دیدگاه 3
- احکام حضرت حق 3
- از گنهکار ناامید نباشید 4
- انسان از دیدگاه علی (ع) 4
- هدایت انسان ها 5
- محبت به شقی ترین مردم 5
- ما چه کرده ایم ؟ 5
- حرمت انسان 5
- سفارش به استاندار 6
- نیّت امیرالمؤمنین (ع) 6
- دنیا در دیدگاه علی (ع) 6
- عمل امیرالمؤمنین (ع) 7
- اخلاق امیرالمؤمنین (ع) 9
- پاورقی 10
- مصیبت جانکاه 10
می گوید : پس نمی گیرم . فرمود : بیا با همدیگر برویم من خرمایت را پس بدهم . آمد در مغازه خرمافروش ، خیلی با محبت فرمود : این خرما را عوض بکن . گفت : به تو هیچ ربطی ندارد ، به خرما فروش لات و بی تربیت دوباره فرمودند ، اگر ممکن است عوض کن ، گفت مزاحم کسبم نشو . و از پشت دخل آمد و یک مشت به سینه امیرالمؤمنین (ع) زد و از مغازه بیرون پرتش کرد . گفت : می گویم برو . به دختر فرمود : خوب این که پس نگرفت بیا برویم در خانه تان به خانمت بگویم حالا با این خرماها قناعت کن . هیچ قدرتمندی در روی این کره زمین به این پاکی می شناسید ؟ اینقدر اخلاق والا . دختر راه افتاد ، علی (ع) هم راه افتاد ، همسایه روبرویی آمد در مغازه جوان خرمافروش ، گفت : با کدام دستت به این سینه زدی ؟ گفت : با این دست . گفت : خوشت آمد با این مشتی که به این مرد زدی ؟ ! تو فهمیدی این کیست ؟ گفت : نه ، کیست ؟ با این لباس پاره اش آمده بود اینجا مزاحم ما شده بود . گفت : نفهمیدی ؟ گفت : نه ، گفت : این سینه ، صندوق اسرار خداست ، این شوهر فاطمه زهرا (س) است ، این پدر حسن و حسین (ع) و این امیرالمؤمنین (ع) است . دوید دنبال امیرالمؤمنین (ع) ، آمد خودش را بیندازد روی پای علی (ع) ، زیر بغلش را گرفت ،
گفت : مرا ببخش ، بد کردم . فرمود : تو مرا ببخش ، من آمدم مزاحم کاسبی ات شدم .(11) لا اله الا الله .
شما رئیسهای کشورها یک موی علی (ع) به تنتان هست ؟ خرما را گرفت و بهترین خرما را برای دختر آورد و فرمود : برو ، گفت : علی جان ! دیر شده مرا می زنند . فرمود : خوب من می آیم از جانب تو عذرخواهی می کنم . خانم دید کنیزش دیر کرده ، پنج دفعه هی آمد در را باز کرد و بیرون را نگاه کرد ، بعد یک مرتبه دید کنیزش با امیرالمؤمنین (ع) دارد می آید ، علی (ع) را می شناخت ، دو لنگه در را باز کرد امیرالمؤمنین (ع) فرمود : یک مقدار دیر شده عذرش را قبول کن ، گفت : آقا جان ! فدای قدمتمان بشوم ، من این کنیز را به شما بخشیدم . امام (ع) هم رو کرد به کنیز ، فرمود : من هم تو را در راه خدا آزاد کردم برو ، این یک مصداق پاکی .
مجلس امشب به نام علی (ع) شد ، علی (ع) هنوز مظلوم است ، علی (ع) هنوز تنهاست ، چند روز است از کنار قبرش صدای ناله های مظلومانه بلند است ، (12) فرهنگ علی (ع) هنوز در دنیا فرهنگ مظلومی است ، پای منبرش یک نفر بلند شد و گفت : به من ظلم شده . فرمود : چقدر به تو ظلم شده ؟ گفت : یک ظلم . فرمود : به تو یک ظلم شده اما به
من به اندازه ریگ های بیابان ، و به تعداد نخ پشم گوسفندان دنیا ظلم شده .
مصیبت جانکاه
زهرا (س) داشت جان می داد و اشک می ریخت ، امیرالمؤمنین (ع) گفت : چرا گریه می کنی ؟ گفت : به مظلومیت تو گریه می کنم . در دامن خودش جان داد . بعد از ظهر بود ، به حسن و حسین ، و زینب و کلثوم : گفت : عزیزانم ! بلند بلند گریه نکنید ، نمی خواهم همسایه های دیوار به دیوارمان هم بفهمند که مادرتان را از دست دادید . نیمه شب شد بدن دختر پیغمبر را داخل آن حیاط کوچک آورد ، صدا زد : حسن جان ! حسین جان ! شما آب بیاورید ، من بدن مادرتان را با کمک شما غسل بدهم . اما وسط غسل دیدند بابا غسل را رها کرد و آمد صورت به دیوار گذاشت ، شروع کرد بلند بلند گریه کردن . مگر بابا به ما نگفته بلند بلند گریه نکنیم ؟ چرا خودش بلند بلند گریه می کند ؟ آمدند گفتند : بابا چی شده ؟ فرمود : دستم به بازوی مادرتان رسید ، آنقدر با غلاف شمشیر به بازوی مادرتان زده اند . . . بعد بدن را کفن کرد و صدا زد حسن جان ! حسین جان ! دخترانم ! این آخرین باری است که مادرتان را می بینید . بچه ها آمدند ، دوتا دختر دو طرف بدن مادر سر گذاشتند ، امام حسن (ع) صورت ، روی صورت مادر ، ابی عبدالله (ع) صورت ، کف پای مادر ، حسین جان !
برای شما سخت تر بود صورت روی پای مادر یا برای خواهرت زینب (س) وقتی صورت روی گلوی بریده تو گذاشت .
پاورقی
1 . نهج البلاغه : خطبه 185
2 . یونس : 44 .