- سخن ناشر 1
- خدا در دیدگاه علی (ع) 2
- احکام حضرت حق 3
- منفعت این دیدگاه 3
- انسان از دیدگاه علی (ع) 4
- از گنهکار ناامید نباشید 4
- هدایت انسان ها 5
- محبت به شقی ترین مردم 5
- حرمت انسان 5
- ما چه کرده ایم ؟ 5
- سفارش به استاندار 6
- نیّت امیرالمؤمنین (ع) 6
- دنیا در دیدگاه علی (ع) 6
- عمل امیرالمؤمنین (ع) 7
- اخلاق امیرالمؤمنین (ع) 9
- پاورقی 10
- مصیبت جانکاه 10
حرمت انسان
برای حریم انسان ، جان انسان ، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود که می گفت : دشمن ترین دشمنان من بیمارند ، باید علاجشان کرد . علاج . او غیر حکومت هایی بود که اگر یک نفر بر اثر درد بگوید : بالای چشمتان ابروست ، مأمور در خانه اش بیایند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراکز اطلاعاتی بکشند و به خاک سیاه بنشانند . او می گفت : اولا اینها انسان هستند و بعد هم عارضه بیماری به آنها خورده ، باید معالجه شان کرد ، ناامید هم نباشید . یک روزی روی منبر کوفه در ایام حکومت و قدرتش سخنرانی می کرد ، آنقدر مردم تحت تأثیر سخنرانی بودند که مات زده نگاهش میکردند ، یکی از همین گروه از وسط جمعیت بلند شد و گفت : پسر ابوطالب ! خدا ریشه ات را بکند که چقدر خوش زبانی ! تا چهل پنجاه نفر قصد حرکت کردند ، امام (ع) از روی منبر فرمود : با شما بود ؟ ! گفتند : نه . فرمود : به چه کسی گفت خدا ریشه ات را بکند ؟ گفتند : به شما . فرمود : حق درگیری بر عهده من است ، من باید با او درگیر بشوم ، من هنوز سخنرانی ام تمام نشده ، بگذارید بنشیند و گوش بدهد ، شاید هدایت بشود .
هدایت انسان ها
او نسبت به انسان ها فقط دغدغه هدایت داشت . به خدا قسم در سه جنگ جمل و صفین و نهروان تا جایی که در توان امیرالمؤمنین (ع) بود جنگ واقع نشود کوشید اما نشد
و دشمن جنگ را به او تحمیل کرد . نوشته اند در جنگ جمل بعد از این که حضرت (ع) پیروز شد به جای این که بگوید شهرها را چراغان بکنید ، نقل و شیرینی پخش بکنید و پرچم های رنگارنگ بزنید ، آمد وسط میدان جمل ، کنار کشته های دشمن ، عین مادر داغ دیده اشک ریخت و گفت : اینها دلم را سوزاندند ، و سوز دل من به این است که همه باید بهشت می رفتند ، اما خودشان راهشان را به سوی جهنم کج کردند . کدام فرمانده نظامی برای کشته های دشمن اشک ریخته است ؟ ! سراغ دارید ؟ فرماندهان پیروز ، همیشه غرور نشان می دهند و مارش پیروزی می زنند و چراغانی می کنند ، درجه می گیرند ، اما امیرالمؤمنین (ع) آنقدر برای انسان دغدغه داشت که می آمد کنار کشته دشمن اشک می ریخت که چرا جهنم رفتید ؟ چه درسهایی امیرالمؤمنین (ع) از پاکی به ما می دهد !
ما چه کرده ایم ؟
پدران ! مادران ! معلم ها ! اساتید دانشگاه ! حاکمان مملکت ! شما چه مقدار دغدغه انسان را دارید ؟ چه مقدار ؟ این همه سوز دل را چگونه باید معالجه کرد ؟ مشکلات را چگونه باید حل کرد ؟ ثروت مملکت را چگونه باید خرج کرد ؟ محبت ها ، چگونه باید خرج بشود ؟ معلم چگونه باید خود را خرج شاگرد بکند ؟ استاد دانشگاه چگونه باید خود را خرج کند ؟ دولت چگونه باید خود را خرج ملت کند ؟ شما یک مو از علی (ع) به تنتان هست
؟ شما به اندازه ای که او دغدغه انسان را داشت ، شما هم دارید ؟ او برای گمراه اشک می ریخت ، شما برای گمراه تا حالا چه کرده اید ؟ الآن هم که کشور ما «یَخْرُجُونَ مِنْ دینِ اللّهِ اَفْواجاً» است . چقدر شما دغدغه دارید ؟ چقدر ناراحتید ؟ چقدر دختران ما از نظر روش و افکار و اخلاق تبدیل به دختران تل آویو و واشنگتن شده اند ؟ چقدر جوان های این مملکت فاسد و معتاد و دزد و جیب بر شدند ؟ شما چقدر دغدغه انسان را دارید ؟
محبت به شقی ترین مردم
شبی که زیر تیزی شمشیر زهرآگین ابن ملجم داشت دست و پا می زد نزدیک نیمه شب بیست و یکم حسن و حسین و قمر بنی هاشم و محمد حنفیه : را صدا زد ، گفت : عزیزان من ! یک نفر به من حمله کرده ، من امشب شهید می شوم ، فردا ننشینید بگویید علی (ع) را کشتند پس تا جایی که دلمان خنک بشود باید بکشیم ، یک نفر مرا کشته است . بعد به حسن و حسینش (ع) گفت : حسن جان ! حسین جان ! اگر دلتان آمد قاتل مرا ببخشید ، اگر بنا شد قصاص بکنید ، در تاریکی محراب ، یک ضربت به من زده ، دوتا نزده ، مبادا دوتا شمشیر به او بزنید ، اگر با آن یک ضربت کشته شد بدنش را دست مردم ندهید چون من می دانم مردم عصبانی هستند ، عادل هم نیستند ، چاقو و خنجر و چوب می آورند ، بدنش را ممکن است سوراخ سوراخ