نماز عشق صفحه 29

صفحه 29

این خاطره مربوط می شود به خرداد ماه سال 1360 در آن ایام به همراه دو نفر دیگر از برادران به عنوان مسؤ ولان دسته های یک گروهان در خدمت جنگ و انقلاب بودیم .

محل استقرار ما شهرک دارخوین بود . در واقع این محل مقری بود جهت استراحت و تجهیز نیروها .

به طور کلی در بین نیروها همیشه افراد شوخ طبع وجود داشتند که اتفاقا یکی از این فرمانده دسته هم دارای همین ویژگی و روحیه بسیار خوب بود . اسم کوچکش را به خاطر ندارم ؛ اما قبل فامیل او پرهازی بود که بعدها شهید شد . در بسیاری مواقع دیده می شد که این شهید بزرگوار با دیگر رزمنده ها یک جا جمعند و مشغول صحبت هستند .

اغلب صحبت هایشان با خنده نیز همراه بود .

یک روز صبح تازه صدای اذان به گوش می رسید که من

از خواب بیدار شدم . ابتدا رفتم سراغ بچه های رزمنده دسته شهید پرهازی تا آن ها را برای نماز بیدار کنم . تعدادی را صدا کردم و عده ای هم خودشان بیدار شدن بودند و یا این که با این سر و صدا از خواب بیدار شدند . از قیافه هایشان معلوم بود که سؤ الی دارند و در واقع همه متعجب بودند .

بلافاصله بعد از چند لحظه خودشان به حرف آمدند که ما یک بار نماز صبح خوانده ایم ، که البته خودشان فهمیدند چه خبر است .

بله شهید بزرگوار پرهازی حول و حوش ساعت 2 بامداد بچه ها را برای نماز صبح بیدار کرده بود و چون همگی خسته بودند ، متوجه ساعت هم نشده بودند . دو رکعت نماز صبح خوانده و خوابیده بودند .

ولی چاره ای نبود . همگی بلافاصله بیدار شدند و وضو گرفتند و مشغول نماز صبح واقعی شدند .

معجزه الهی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه