شکست تنهایی صفحه 130

صفحه 130

نمازگزار واقعی

مرد شامی تازه به مدینه رسیده بود و در کوچه های شهر قدم می زد. او متوجه سواری شد ک-ه از دور م یآمد ،و ره گذران سلامش نموده، به احترامش راه باز می کردند.

مسافر از آنان پرسید: این سوار کیست که این گونه گرامی اش می دارید؟!

گفتند: او حسن بن علی بن ابی طالب(ع) است .با شنیدن این نام، مرد چهره دره-م کش-ید وغضبناک به سوی سوار رفت! مقابل او ایستاد و شروع به سرزنش نمود. تا توانست ناسزا گف-تو بدگویی نمود و سخنان ناروا بر زبان جاری ساخت! آن سوار نورانی ابتدا س-کوت ک-رد و ب-ه انتظار ایستاد تا مرد مسافر سخنانش تمام شود. آنگاه به مهربانی لبخندی بر لب آورد و چنین فرمود: ای پیرمرد، به گمانم غریبی! گویا دچار اشتباهی شده ای! اگر حلالیت بطلبی تو را عف-وخواهیم کرد .اگر چیزی بخواهی عطایت می کنیم .اگر طالب رش-د و ه-دایت باش-ی ارش-ادت می کنیم .اگر مرکبی بخواهی آن را به تو می بخشیم .اگر گرسنه هستی غذایت می دهیم. اگ-ربرهنه باشی تو را می پوشانیم .اگر حاجت مندی حاجتت را روا می سازیم .اگر از وطن رانده ش-ده باشی پناهت می دهیم .اگر نیازی داشته باشی نیازت را برآورده می سازیم .اکن-ون بهت-ر اس-ت وسایلت را به خانه ما بیاوری و تا پایان سفرت با ما زندگی کنی؛ زیرا منزل ما وس-یع اس-ت واسباب رفاه و آسایش در آن فراهم است... .

جملات مهرآمیز امام ادامه داشت، و مروارید اشک پیدرپ-ی ب-ر گون-ه ه-ای م-رد ش-امیمی غلتید. سخن امام به پایان رسید .مرد شامی با چشمان اشک آلود گفت: شهادت می دهم تو خلیفه خدا بر زمین هستی و حقیقتاً خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خان-دان ق-راردهد. پیش از این، شما بزرگ ترین دشمن من بودید و پس از این دیدار کسی را بیشتر از شما دوست نمی دارم .

نتیجه گیری

آری ،مرد شامی که سالیان سال تحت تأثیر تبلیغات سوء بنی امیه زیسته بود، بنابر القائ-ات آن قوم پلید، اهلبیت: را دشمن می داشت و بر خود لازم می دانست که به آن بزرگواران ناسزا گوید؛ اما امام حسن مجتبی(ع) - کریم اهلبیت - قدم پیش نهاد و به نور ولای-ت و حکم-ت،

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه