یه الف بچه صفحه 26

صفحه 26

تو مال این حرفها نیستی

تو مال این حرفها نیستی

داستان ششم/ از پول خبری نیست

- فرشید!

فرشید پتو را کشید روی سرش و تکان نخورد.

- فرشید!

فرشید نفس هایش را تنظیم کرد تا عین آدم های خوابیده به نظر بیاید.

- فرشید با توام!

آقابهرام، پدر فرشید آمد و با پنجۀ پا زد به شانۀ فرشید که زیر پتو برآمده شده بود: فکر می کنی نمیدونم بیداری؟ چرا این همه صدات می کنم جواب نمیدی؟ بی ادب!

فرشید پتو را کنار زد و چشم هایش را طوری خمار کرد که انگار از یک خواب عمیق بیدار شده است. چند لحظه زل زد به آقابهرام و با صدای دورگه گفت: بابا؟ تویی؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه