منشور عقاید امامیه صفحه 1

صفحه 1

پیشگفتار

پیش گفتار

گرایش بشر معاصر به دین

و

لزوم تدوین منشور عقاید

جهان معاصر را، عصر صنعت و تکنیک می دانند، زیرا بشر در قرن اخیر به پیشرفتهای چشمگیری در این زمینه دست یافته است، و جا دارد که این امر از ویژگیهای آن به شمار آید. ولی در کنار این ویژگی، پدیده فرهنگی عظیمی نیز وجود دارد، که همانا توجه انسان معاصر به دین و ارزش های دینی است. گرایش به دین، از اصیل ترین و کهن ترین گرایشهای انسانی است که تاریخ از آن یاد کرده و می کند، و به گواه أسناد و مدارک متقن در هیچ دوره ای، زندگی بشر از توجه به دین و احساس مذهبی خالی نبوده است. مع الوصف پس از رنسانس و دگرگونی در روشهای علمی و سرانجام تسلط انسان بر طبیعت، در اثر برخی از عوامل سیاسی و فرهنگی، توجه به دین کمرنگ گشت و یک نوع بی اعتنایی نسبت به دین در جوامع غربی رخ داد. آنگاه رفته رفته این بیماری به کشورهای شرقی نیز سرایت کرد و گروهی را تحت تأثیر قرار داد، و این موج تا آنجا پیش رفت که تصور شد علم جدید می تواند به همه نیازهای بشر پاسخ گوید و خواسته هایی را که دین تأمین می کرد، برآورده سازد. ولی بروز یک رشته عوامل و پدیده های ویرانگر، بر این تصوّر خط بطلان کشید و ثابت کرد که بشر هیچ گاه از دین و رهبریهای آن بی نیاز نبوده و هیچ


-------------- صفحه 6

چیز جایگزین مذهب نخواهد شد. از میان این عوامل، سه عامل را یادآور می شویم: 1. بروز جنگهای جهانی در قرن بیستم: جنگهای جهانی اول و دوم، که دهها میلیون بشر را قربانی گرفت، توسط علم بریده از دین هدایت می گردید، و علمی که تصور می شد آرمانهای بشری را تحقق خواهد بخشید، ناگهان بشر را به چنین سرنوشتی دچار کرد! 2. فروپاشی کانون خانواده در اثر گسترش فساد اخلاقی: در قسمت اعظم جهان غرب، خانواده مفهوم خود را از دست داده و به یک اجتماع موقت و ناپایدار مبدّل گردیده است،و علم و دانش جدید در این فروپاشی بی تأثیر نبود; البته مقصود علمِ رهبری نشده و به اصطلاح منهای دین است. تأکید می شود این مطلب به آن معنا نیست که علم و دانش جدید لزوماً یک پدیده زیانبار است، بلکه از آنجا که دانش و تکنیک، از رهبری دینی و معنوی محروم مانده، مایه این همه کاستیها و زیانها شده است. 3.شکست و بی اعتباری برخی از فرضیه های علمی: افزون بر دو عامل فوق که از دلباختگی و خوش بینی افراطی بشر به علم جدید در محیط اجتماع شدیداً کاست، شکست و بی اعتباری برخی از فرضیه های علمی نیز سبب شد که بشر جزم و ایمان اوّلیه خود به علم جدید را در قلمرو جهان شناسی از دست بدهد و در معنی، از خواب خوشی که در قرن نوزدهم، بشر اروپایی را در ربوده بود، بیدار گردد. عوامل یاد شده و نظایر آن سبب شد که بشر بار دیگر به فطرت انسانی خویش باز گردد، و به دین و معارف آن روی آورد. در حقیقت، پس از یک دوره فترت که بشر خود را از مزایای دین محروم ساخته بود، بسان انسانی تشنه، جویای آب زلال و گوارای «دین» گردید.


-------------- صفحه 7 این موضوع به قدری روشن است که نیاز به دلیل و گواهی ندارد، و کسانی که در جریان رویدادهای جهانی قرار دارند، به خوبی از آن آگاهند. این گرایش نوظهور تا جایی است که دین، بار دیگر در مراکز علمی سطح بالا، مورد توجه قرار گرفته، و متفکران و استادان درباره آن سخن می گویند، وهفته یا ماهی نمی گذَرد که دهها مقاله و کتاب پیرامون دین و دین شناسی منتشر نگردد. به قول یکی از نویسندگان: «بازگشت به معنویت و مذهب، خطی است که اساس بنیانهای جامعه شناسی غرب را تهدید می کند، لذا در کنار ترس و وحشتی که از بازگشت مسلمانان به اسلام دارند، از بازگشت مسیحیان به مسیحیت نیز وحشت و هراس دارند». در حقیقت از هر نوع هجوم معنوی، و از هر شکل حاکمیت ایمان و معنویت در جامعه غربی و حتی در زندگی فردی غربیان می هراسند. یکی از تحلیلگران غرب ضمن ارائه نمونه هایی از بازگشت و رشد ایمان مذهبی در جامعه مسلمانان و غیر مسلمانان، به مسیحیان تندرو در غرب اشاره می کند که در سالهای اخیر رشد چشمگیری داشته اند. صعود و افزایش روز افزون تعداد مذهبیها در اشکال مختلف، پدیده ای در حال گسترش در سالهای اخیر می باشد که تهدیدی برای بسیاری از کشورها محسوب می گردد».(1) به رغم تحلیلگر مزبور، ما این پدیده را به فال نیک می گیریم و از اینکه بشر بار دیگر به آغوش پر مهر دین باز می گردد خشنودیم. ولی در کنار این بشارت، نکته نگران کننده ای وجود دارد و آن اینکه اگر این تشنگی به صورت صحیح برطرف نگردد، و خدای ناکرده اندیشه های خام و نادرست به عنوان
--------------
1 . Henri Tincaدر ویژه نامه پنی هینی، سالگرد، روزنامه لوموند، ص 152.
-------------- صفحه 8

دین، جولان یابند، انسان معاصر گمشده خود را نیافته، و بار دیگر از دین روی بر خواهد تافت. لهذا بر نویسندگان دلسوز و دین شناسان درد آشنا لازم است برای پاسخگویی درست به این ندای فطرت برخاسته و مفاهیم دینی را به طور صحیح عرضه نمایند و این فیض جاری الهی را به صورت زلال، در دسترس انسانهای حق جو قرار دهند. در این شرایط که دین خواهی به صورت یک پدیده فراگیر جهانی در آمده و رویگردانان از دین، بار دیگر به آن روی آورده اند، مسلماً گروه یا گروههایی که اغراض شخصی یا گروهی خویش را در محو گرایشهای اصیل مذهبی جستجو می کنند، غذای مسمومی را به نام دین در اختیار دین جویان قرار خواهند داد، تا از این طریق ضمن فرو نشاندن عطش دینی آنان، مقاصد شوم خود را نیز تأمین کرده باشند. ما که آیین اسلام را آخرین و کاملترین شریعت آسمانی می دانیم و معتقدیم که این دین نیازهای بشر را تا روز رستاخیز در کلّیّه شئون حیات فردی و اجتماعی برآورده ساخته است، باید برای پیاده کردن مفاهیم عالی آن، از ابزار و ادوات گوناگون بهره بگیریم و از این فرصت کمیاب برای نشر تعالیم دینیِ صحیح استفاده کنیم. از سوی دیگر باور ما بر آن است که مکتب اهل بیت همان اسلام حقیقی و اصیل است که توسط قرآن و عترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به دست ما رسیده است، و در حقیقت، روش اهل بیت شاهراهی است که، بدون دخالت دستهای آلوده،ما را به سرچشمه حقیقت رهبری می کند.چنانکه اصول عالی مکتب و نیز انتساب آن به خاندان رسالت (علیهم السلام)در طول تاریخ، جاذبیّتی داشته و دارد که شیفتگان حقیقت را به خود جلب کرده و سبب می شود که عاشقانه در دفاع از آن جان بازند.


-------------- صفحه 9 جویندگان حقیقت که می خواهند حقایق دینی را از طریق آخرین صاحب شریعت آسمانی، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) و عترت مطهّر آن حضرت ـ سلام اللّه علیهم اجمعین ـ فراگیرند، با مراجعه این نگارش فشرده، چراغی روشن فرا راه خویش خواهند یافت. آری آنان می توانند با مطالعه این مجموعه اطمینان آور به واقعیت مکتب اهل بیت(علیهم السلام) دست یافته و برای کسب آگاهی بیشتر نیز به کتابهایی که ارجاع داده می شود رجوع نمایند. این نشریه به جهانیان اعلام می کند که اصول عقاید و معارف دینی اهل بیت در قلمرو عقیده و عمل، همین است که در این منشور آمده است و هرنوع مطلبی که به مانسبت داده شده و با اصول و مفاهیم مندرج در آن مطابق نباشد، تهمتی بیش نبوده و هیچگونه ارزش و اعتباری نخواهد داشت. در اینجا دامن سخن را کوتاه کرده و به فضل الهی، در ضمن یک سری اصول، به تبیین اصول اسلام در مکتب اهل بیت می پردازیم. طرح جامع برای بیان اصول عقاید اسلامی، در گرو بیان کلیاتی است درباره طرق معرفت و شناخت، و بینش اسلام نسبت به انسان و جهان. بیان این بخش از مکتب، روشنگر نظر آن، نسبت به مجموعه عالم امکان است و ما در این جا، به منظور پرهیز از اطاله کلام، به فشرده گویی می پردازیم و طبعاً تفصیل هر یک از این اصول موکول به کتابهای کلامی است. در این جا لازم می دانم از زحمات گرانسنگ جناب حجة الاسلام والمسلمین اقای ربانی گلپایگانی صمیمانه تشکر کنم، که نویسنده را در نگارش این کتاب یاری نمودند شکر اللّه مساعیه الجمیلة. جعفر سبحانی 23/10/76 برابر 14 رمضان مبارک 1418
-------------- صفحه 10
-------------- صفحه 11

بخش نخست: راههای شناخت در اسلام

بخش اول

کلیات جهان بینی اسلام -------------- صفحه 12


-------------- صفحه 13

راههای شناخت در اسلام

اصل نخست:

اسلام برای شناخت جهان و حقایق دینی از سه نوع ابزار بهره می گیرد و هر یک را در قلمرو خاص خود معتبر می داند. این ابزار سه گانه عبارتند از: 1. حس که مهمترین آن، حس شنوایی و بینایی است; 2. عقل و خرد که در قلمرو محدودی بر اساس اصول و مبادی ویژه ای به طور قطع ویقین حقیقت را کشف می کند; 3. وحی که وسیله ارتباط انسانهای والا و برگزیده با جهان غیب است. دو راه نخست جنبه عمومی دارد و تمام افراد بشر می توانند در شناخت جهان از آن دو، بهره بگیرند، همچنانکه در فهم شریعت نیز مؤثر و کارساز می باشند، در حالیکه راه سوم از آن افرادی است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته اند و بارزترین نمونه آن پیامبران الهی می باشند.(1) از ابزار حس فقط می توان در محسوسات استفاده نمود، همچنانکه از خرد در موارد محدودی بهره می گیریم که مبادی آن را دارا باشد، در حالیکه قلمرو وحی وسیعتر و گسترده تر است و در زمینه های مختلف اعم از عقاید و


--------------
1 . در روایات اسلامی از افرادی به عنوان «محدَّث» یاد شده است که در جای خود توضیح داده خواهد شد.
-------------- صفحه 14

تکالیف نافذ و رهگشاست. قرآن کریم در باره این ابزار در آیات متعدد سخن گفته است که دونمونه را یادآور می شویم: در مورد حس و عقل می فرماید: (وَ اللّهُ أَخْرَجکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَوَ الأَفْئِدةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)(نحل/78):خدا شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی دانستید، و برای شما گوش و چشم و دل قرار داد تا شکرگزار باشید. «افئده» در لغت عرب جمع فؤاد است و مقصود از آن، به قرینه سمع و ابصار، عقل و خرد آدمی است. پایان آیه نیز که فرمان به شکرگزاری می دهد ومی رساند که انسان باید از هر سه قوه بهره بگیرد، زیرا معنای شکر به کار بردن هر نعمتی در جای مناسب آن است. در مورد وحی می فرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِکرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)(نحل/43): پیش از تو نفرستادیم مگر رجالی را که به آنان وحی می نمودیم، پس اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید. انسان مذهبی در شناخت جهان و مذهب از حس بهره می گیرد، ولی غالباً ادراکات حسی پایه و زمینه داوریهای عقل و خرد را می سازد، همچنانکه از خرد در شناخت خدا و صفات و افعال او بهره گرفته می شود، ودستاوردهای هر یک از این سه راه در جای خود نافذ بوده و در کشف حقیقت معتبر می باشد.(1)


--------------
1 . تزکیه و تصفیه نفس انسان از گناه و آلودگی مایه یک رشته الهامات می گردد که برخی آن را نیز ابزار شناخت می دانند.
-------------- صفحه 15 اصل دوم

دعوت پیامبران الهی در دو چیز خلاصه می شود:1.عقیده; 2.عمل. قلمرو عقیده، ایمان به وجود خدا و صفات جمال و جلال و افعال الهی(1) است، چنانکه مقصود از عمل نیز تکالیف و احکامی است که بشر باید به فرمان خداوند زندگی فردی و اجتماعی خود را بر اساس آن استوار سازد. در مورد عقیده آنچه که مطلوب و مورد نظر است علم و یقین است، و به همین جهت بر هر مسلمانی لازم است در مورد عقاید خود به یقین برسد و نمی تواند در این جا به صِرفِ تقلید از دیگران استناد جوید. در مورد تکالیف و احکام (عمل)، آنچه مطلوب است تطبیق زندگی بر پایه آنها می باشد. در اینجا علاوه بر یقین، به طرقی(مانند بهره گیری از کتاب و سنّت) نیز که مورد تأیید شریعت قرار گرفته است باید استناد نماید; و رجوع به مجتهد جامع الشرایط از جمله طرقی است که مورد امضای صاحب شریعت می باشد. ودر آینده در این موضوع نیز بحث وگفتگو خواهیم نمود. اصل سوم

ما در اثبات عقاید و احکام دینی، از همه راههای معتبر شناخت بهره می گیریم، که عقل و وحی دو طریق عمده در این باب می باشد. مقصود از «وحی» کتاب آسمانی ما قرآن کریم، و احادیثی است که سلسله سند آن به


--------------
1 . بر انگیختن پیامبران و تعیین اوصیاء وزنده کردن انسانها پس از مرگ، همگی جلوه هایی از فعل الهی اند.
-------------- صفحه 16

رسول گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) منتهی می شود. احادیث ائمه اهل بیت (علیهم السلام)نیز به توضیحی که بعدها داده خواهد شد همگی تحت عنوان «سنت» از حجتهای الهی می باشند. عقل و وحی حجیت یکدیگر را تأیید می کنند،و اگر به حکم قطعی عقل، حجیت وحی را اثبات می کنیم وحی نیز به همین گونه حجیت عقل را در قلمرو خاص آن تأیید می کند. قرآن کریم در بسیاری از موارد به داوری عقل رهبری می کند و مردم را به اندیشیدن و تعقل در شگفتیهای خلقت دعوت می فرماید و خود نیز برای اثبات محتوای دعوت خود از عقل کمک می گیرد. هیچ کتاب آسمانی مانند قرآن به معرفت برهانی ارج نمی نهد، و براهین عقلی در قرآن پیرامون معارف و عقاید فزون از حد است. ائمه اهل بیت نیز بر حجیت عقل ـ در مواردی که عقل صلاحیت داوری را دارد: تأکید کرده اند و امام هفتم موسی کاظم (علیه السلام) وحی را حجت ظاهری و خرد را حجت باطنی شمرده است.(1) اصل چهارم

از آنجا که وحی یک دلیل قطعی است و خرد هم چراغی است که خداوند در درون هر انسانی روشن ساخته است، هرگز نباید میان این دو حجت الهی تعارض رخ دهد، و اگر احیاناً در موردی تعارضی بدوی به نظر رسید، باید بدانیم یا برداشت ما از دین در آن مورد صحیح نبوده و یا در مقدمات دلیل عقلی، اشتباهی رخ داده است.چه، خداوند حکیم هیچگاه


--------------
1 . إنّ للّه علی الناس حجّتین: حجّة ظاهرة و حجّة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الأئمّة، و أمّا الباطنة فالعقول. کلینی، کافی:1/16.
-------------- صفحه 17

بشر را به دو راه متعارض دعوت نمی کند. همان گونه که تعارض حقیقی میان عقل و وحی متصور نیست، بین «علم» و «وحی» نیز هرگز تعارض رخ نخواهد داد، و اگر در مواردی میان آن دو، نوعی تنافی به چشم خورد، باز باید گفت یا برداشت ما از دین در موارد مزبور صحیح نبوده و یا اینکه علم به مرحله قطعیت نرسیده است.غالباً نیز منشأ تعارض همین شق دوم است، که فرضیه های علمی عجولانه به صورت علم قطعی تلقی می شود، آنگاه تصور تعارض پیش می آید. اصل پنجم

در مورد قوانین حاکم بر نظام هستی، که حقیقتی مستقل از اندیشه و تصورات ما دارند، حقیقت مقوله ای، ابدی و جاودانه است. بدین معنی که، اگر انسان از طریق یکی از ابزار شناخت، واقعیتی را به عنوان «حقیقت» کشف کرد، باید گفت برای همیشه، حق و استوار است، و اگر در کشف واقعیتی، بخشی از معلوم، مطابق با حقیقت باشد و بخش دیگر خطا، آن بخشی که حقیقت دارد برای همیشه حقیقت است و با دگرگونی شرایط محیط، واقعیت عوض نمی گردد. به دیگر بیان، نسبیّت در حقیقت به این معنی که شناختی در زمانی عین حقیقت بوده و در زمان دیگر خطا باشد، در شناخت مربوط به تکوین متصور نیست: اگر حاصل ضرب 2×2 چهار است، مطلقاً چنین است و اگر نیست مطلقاً چنین نیست،و نمی تواند شناختی در مرحله ای عین حقیقت باشد و در مرحله دیگر جامه خطا بپوشد. نسبیت در شناخت، در اموری متصور است که واقعیتی جز اندیشه و تصویب انسان ندارند. مثلاً جوامعی که در کیفیت اداره کشور از وحی الهی الهام نمی گیرند، در گزینش شیوه حکومتی خود، مختار و آزادند، اگر روزی


-------------- صفحه 18

بر شیوه ای اتفاق کردند، تا زمانی که بین آنان در این مسئله اتفاق برقرار است آن شیوه حقیقت بوده و اگر روزی بر خلاف آن توافق کردند حقیقت، شیوه دوم خواهد بود. در عین حال، هر یک از شناختها در ظرف خود عین حقیقت می باشند. ولی اموری که برای خود در خارج ذهن، جایگاه مشخص و مرزبندی شده دارد، اگر به صورت صحیح در افق ادراک قرار گیرند، برای ابد صحیح و استوارند، و خلاف آن نیز همواره باطل و بی پایه می باشد.


-------------- صفحه 19

هستی از دیدگاه اسلام

اصل ششم

جهان ـ به معنای ما سوی اللّه ـ مخلوق خداوند بوده و کائنات لحظه ای از خداوند بی نیاز نبوده و نخواهند بود.اینکه می گوییم جهان مخلوق خدا است بدین معناست که جهان به اراده او آفریده شده و نسبت آن با خدا نسبت تولیدی از قبیل پدر و فرزند نیست، چنانکه می فرماید:(لَمْ یَلِدْوَ لَمْ یُولَدْ)(اخلاص/3). اصل هفتم

نظام کنونی جهان نظامی ابدی و جاودانه نیست، بلکه پس از مدتی که خدا از ساعت و زمان آن آگاه است،نظام موجود جهان برهمخورده و نظام دیگری پدید می آید، که همان نظام معاد و عالم اخروی است، چنان که می فرماید: (یومَ تُبَدَّلُّ الأرضُ غَیرَ الأرضِ و السَّمواتُُ و بَرزُوا للّهِ الواحدِ القهّارِ) (ابراهیم/48): روزی که زمین و آسمانها دگرگون می شوند و در پیشگاه خداوند قهار حاضر می شوند. در کلامی نیز که گفته می شود« همگی از خداییم و به سوی او باز می گردیم»، اشارتی به همین حقیقت نهفته است:(إِنّا للّه و إِنّا إِلیه راجِعُون)(بقره/156).


-------------- صفحه 20 اصل هشتم

نظام جهان بر پایه علت و معلـول استـوار است، و میـان پدیده هـای آن رابطه عِلّی ومعلولی برقرار می باشد. تأثیر هر پدیده در پدیده دیگر مشروط بهاذن و مشیت الهی بوده، و اراده حکیمانه الهی بر این استوار گردیده استکه فیاضیّت خویش را غالباً از طریق نظام اسباب و مسبّبات تحقق بخشد. قرآن کریم هر دو مطلب فوق را بیان کرده است: هم اینکه میان پدیده های طبیعی رابطه سببیّت حاکم است، و هم اینکه تأثیرگذاری هر علت و سببی در جهان، وابسته به اذن و مشیت کلّی الهی است. در مورد نخست کافی است به آیه زیر توجه نماییم: (وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمراتِ رِزْقاً لَکُمْ) (بقره/22): از آسمان آب فرو آورد و به سبب آن آب میوه هایی را برای روزی شما (از دل خاک) بیرون آورد. ودر مورد دوم نیز توجه به آیه زیر کافی است: (وَالْبَلَدُ الطَیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبّهِ)(اعراف/58) و گیاه سرزمین پاکیزه به اذن پروردگار می روید.و به همین مضمون است آیات :102، 249، 251/بقره، 49، 166/ آل عمران.(1) اصل نهم

هستی مساوی با طبیعت مادی نیست، بلکه بخشی از جهان آفرینش را


--------------
1 . برای آگاهی بیشتر در این باره به کتابهای تفسیر و کلام از آن جمله به المیزان:1/72 والالهیات:2/51ـ54 رجوع شود.
-------------- صفحه 21

ماوراء طبیعت تشکیل می دهد که در اصطلاح قرآن «جهان غیب» نامیده می شود. همان طور که پدیده های مادی به اذن خداوند در یکدیگر تأثیر می گذارند، همچنین موجودات غیبی نیز در جهان طبیعت به اذن الهی مؤثر می باشند، و به تعبیر دیگر: وسایط فیض الهی اند. قرآن کریم تأثیرگذاری فرشتگان الهی را در حوادث جهان طبیعت یادآور شده است، آنجا که می فرماید: (فَالمُدَبِّراتِ أَمْراً) (نازعات/5) :سوگند به تدبیرکنندگان امور جهان خلقت. (وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً)(انعام/61): اوست قاهر بر بندگانش، و نگهبانانی را بر شما می فرستد. از آیات روشن فوق، نتیجه می گیریم که جهان آفرینش ـ اعم از طبیعت و ماوراء طبیعت ـ با نظام سببیت حاکم بر آن، قائم به مشیت الهی و وابسته به او است. اصل دهم

جهان یک واقعیت هدایت شده است و تمام ذرات جهان، در هر مرتبه ای هستند، به فراخور حال خود از نور هدایت برخوردارند. مراتب این هدایت عمومی و کلی را، هدایت طبیعی، غریزی و تکوینی تشکیل می دهد. قرآن کریم در آیات مختلف از این هدایت تکوینی و عمومی یادکرده که یکی از آنها را می آوریم: (رَبُّنَا الّذی أعطی کُلَّ شَیء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی)(طه/50): پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیزی را به او داد، آنگاه آن را هدایت نمود.


-------------- صفحه 22 اصل یازدهم

نظام آفرینش، نظام اکمل و احسن است.دستگاه هستی به عالیترین وجه طراحی گردیده و نظامی کاملتر و نیکوتر از آن قابل تصور نیست، قرآن کریم می فرماید: (الّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیء خَلَقَهُ)(سجده/7): خدایی که هر چیزی را به طور نیکو آفریده است.و نیز می فرماید:(فَتَبارَکَ اللّهُ أَحسَن الخالِقِینَ) (مؤمنون/14); بدیهی است احسن بودن خالق ملازم با احسن بودن مخلوق است. برهان عقلی که بر این اصل اقامه می شود آن است که، فعل هر فاعلی از حیث کمال و نقص متناسب با صفات و کمالات او است، چنانچه فاعل از نظر صفات وجودی نقصانی نداشته باشد، فعل او نیز از هرگونه عیب و نقص پیراسته است، و از آنجا که خداوند متعال واجد همه کمالات وجودی به وجه اتم و اکمل است، طبعاً فعل او نیز کاملترین و نیکوترین فعل خواهد بود. گذشته از این، مقتضای حکیم بودن خداوند آن است که با وجود امکان خلق جهان احسن، غیر آن را ایجاد ننماید. درخور ذکر است که آنچه در عالم طبیعت به نام شرور از آن یاد می شود با نظام احسن هستی منافات ندارد و توضیح این مطلب در مباحث «توحید در خالقیت» خواهد آمد. اصل دوازدهم

از آنجا که جهان آفریده و فعل خداوند است که حقّ مطلق است، حقّ و حکیمانه بوده و عبث و بیهودگی به آن راه ندارد. به این مطلب در آیات متعدد قرآن کریم اشاره شده است که یک مورد آن را ذکر می کنیم:


-------------- صفحه 23 (ما خَلَقْنَا السَّمواتِ والأَرضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاّ بِالحَقِّ)(احقاف/3): آسمانها و زمین و آنچه در بین آنها است را جز به حق نیافریدیم. غایت انسان و جهان نیز آنگاه تحقق می یابد که قیامت بر پا گردد، چنانکه امیر مؤمنان علی (علیه السلام) می فرماید: «فإنّ الغایة القیامة».(1)
--------------
1 . نهج البلاغه، خطبه 190.
-------------- صفحه 24

انسان از دیدگاه اسلام

اصل سیزدهم

انسان موجودی است مرکب از جسم و روح، که پس از مرگ، جسم او متلاشی می شود ولی روح او به حیات خود ادامه می دهد، و مرگ انسان به معنای فنای او نیست. از این جهت تا برپایی قیامت، در عالم برزخ زندگی خواهد داشت. قرآن در بیان مراتب آفرینش انسان، آخرین مرحله آن را که با نفخه روح در کالبد وی صورت می پذیرد،با این جمله یاد می کند:(ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ)(مؤمنون/14): آنگاه او را موجودی دیگر قرار دادیم. نیز در آیات متعدد به حیات برزخی انسان اشاره می کند و از آن جمله می فرماید: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوم یُبْعَثُون)(مؤمنون/100): و پیش روی (و یا پشت آنان) برزخ (1) است تا روزی که برانگیخته می شوند. آیاتی که بر حیات برزخی گواهی می دهند بیش از آنند که در اینجا نقل گردند. اصل چهاردهم

هر انسانی با فطرت پاک و توحیدی آفریده می شود، به گونه ای که اگر به


--------------
1 . جهان برزخ به نوعی پیش رو و به نوع دیگر پشت سر قرار دارد، از این جهت هر دو لفظ را به کار گرفتیم.
-------------- صفحه 25

همین حالت پیش برود و عوامل خارجی او را منحرف نکنند، راه حق را خواهد پیمود. هیچ فردی از مادر خویش خطاکار، گنهکار، و یا بد سگال زاده نشده است، و پلیدیها و زشتیها جنبه عَرَضی داشته و معلول عوامل بیرونی و اختیاری است.وروحیات ناپسند موروثی نیز به گونه ای نیست که در سایه اراده و خواست انسان تغییر ناپذیر باشد. بنابراین اندیشه گناه ذاتی فرزندان آدم، که در مسیحیت کنونی مطرح است، بی پایه است. قرآن کریم در این باره می فرماید:(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللّهِ الّتی فَطَرَ النّاس عَلَیْها) (روم/30): بدون هیچگونه انحراف به چپ و راست، به آیین الهی روی آور که خداوند انسانها را بر اساس آن آفریده است. پیامبرگرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز می فرماید:«ما من مولود إلاّ یُولد علی الفطرة» (1): هیچمولودی نیست مگر اینکه بر فطرت پاک (توحید و یگانه پرستی) به دنیا می آید. اصل پانزدهم

انسان موجودی است مختار و انتخابگر، یعنی در پرتو قوه عقل پس از بررسی جوانب مختلف فعل، انجام یا ترک آن را برمی گزیند. قرآن کریم می فرماید: (إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً)(انسان/3): ما راه را به او نشان داده ایم، او یا سپاسگزار است و یا کفران کننده. نیز می فرماید: (وَقُلِ الحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ) (کهف/29): بگو حق از جانب پروردگارتان نازل گردیده است. پس هرکس می خواهد ایمان آورد و هرکس می خواهد کفر ورزد.


--------------
1 . توحید صدوق، ص 331.
-------------- صفحه 26 اصل شانزدهم

انسان به حکم اینکه از فطرتی سلیم برخوردار است، و دارای قوه عقل است که می تواند خوب را از بد تمیز دهد و نیز از اختیار و انتخابگری برخوردار است ـ روی این جهات ـ موجودی است تربیت پذیر، که راه رشد و تعالی و بازگشت به سوی خدا به روی او در همه زمانها گشوده است، مگر در لحظه ای (لحظه مشاهده مرگ) که دیگر توبه او پذیرفته نیست. از این جهت، دعوت پیامبران شامل همه افراد بشر بوده است، حتی افرادی مانند فرعون، چنانکه می فرماید: (فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکّی * وَ أَهدِیَکَ إِلی رَبّکَ فَتَخْشی) (نازعات/18ـ19):ای موسی به فرعون بگو آیا می خواهی تزکیه شوی و ترا به سوی پروردگارت هدایت کنم، تا خشیت یابی. بر این اساس انسان نباید هیچگاه از رحمت و مغفرت الهی مأیوس گردد. چنانکه می فرماید: (لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنوبَ جَمیعاً) (زمر/53): از رحمت خدا مأیوس نشوید، که او همه گناهان را می آمرزد. اصل هفدهم

انسان به حکم اینکه از نور خرد و موهبت اختیار برخوردار است، موجودی مسئول است: مسئول در برابر خدا، در برابر پیامبران و رهبران الهی، در برابر گوهر انسانی خویش و انسانهای دیگر و در برابر جهان. قرآن به مسئولیت بشر در آیات بسیاری تصریح دارد. می فرماید: (أَوفُوا بالعَهد إِنَّ العَهْدَ کانَ مَسْؤولاً)(اسراء/34): به پیمان


-------------- صفحه 27

وفادار باشید که از پیمان سؤال می شود. نیز می فرماید: (إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ وَ الفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً) (اسراء36): از گوش و چشم و دل سؤال می شود. باز می فرماید:(أَیَحْسَبُ الإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً)(قیامت/36): آیا انسان گمان می کند که به حال خود رها شده است. و پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است:«أَلا کُلُّکُم راع و کُلُّکم مَسْؤولٌ عن رعیته».(1) اصل هیجدهم

هیچ انسانی بر دیگری مزیت و برتری ندارد مگر از طریق کمالات معنوی که از آن برخوردار است. بارزترین ملاک مزیت و برتری نیز تقوا و پرهیزگاری در همه شئون زندگی است. چنانکه می فرماید: (یا أَیُّها النّاس إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَر وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ أَتْقاکُمْ)(حجرات/13):ای انسانها ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را دسته ها و قبیله های گوناگون قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما است. بنابر این خصوصیات نژادی وجغرافیایی ونظایر آن از دیدگاه اسلام مایه برتری طلبی و تفاخر و تبختر نیست. اصل نوزدهم

ارزشهای اخلاقی، که در حقیقت اصول انسانیت بوده و ریشه فطری


--------------
1 . مسند احمد:2/54; صحیح بخاری:2/284 (کتاب الجمعه، باب11، حدیث2).
-------------- صفحه 28

دارند، اصولی ثابت و جاودانه اند، و گذشت زمان و تحولات اجتماعی سبب تغییر و دگرگونی آنها نمی شود. مثلاً زیبایی وفا به عهد و پیمان، یا نیکی را با نیکی پاسخ گفتن، امری جاودانه است و تا بشر بوده و خواهد بود، این قانون اخلاقی دگرگون نخواهد شد. همچنین است حکم به زشتی خیانت و خُلفِ وعده. بنابراین، از دیدگاه عقل، در زندگی اجتماعی بشر یک رشته اصول وجود دارد که با طبیعت و سرشت انسان درهم آمیخته و ثابت و پایدار می باشد. آری در کنار این اصول اخلاقی یک رشته آداب و رسوم نیز یافت می شود که از شرایط زمانی و مکانی تأثیر پذیرفته و دستخوش تغییر و دگرگونی قرار می گیرد، که ربطی به مبادی و اصول ثابت اخلاقی ندارد. قرآن کریم به برخی از اصول عقلی و ثابت اخلاقی اشاره دارد، چنانکه می فرماید: (هَلْ جَزاءُ الإِحْسانِ إِلاّالإِحْسانُ) (الرَّحمن/60): آیا پاداش احسان، چیزی جز احسان است؟ (ما عَلَی المُحْسِنینَ مِنْ سَبیل) (توبه/91): برنیکوکاران نکوهشی نیست. (فَإِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ) (یوسف/90): خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی سازد. (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالعَدْلِ وَالإِحْسان وَ ایتاءِ ذِی القُربی وَ یَنهی عَنْ الفَحْشاءِ وَالمُنْکَر وَ البَغی)(نحل/90): خدا به دادگری و نیکوکاری وکمک به خویشاوندان فرمان می دهد و از پلیدی و زشتی و ستم نهی می کند.


-------------- صفحه 29 اصل بیستم

اعمال انسان، گذشته از اینکه در سرای دیگر پاداش یا کیفر دارد، در این جهان نیز خالی از پیامدهای خوب و بد نیست.در حقیقت پاره ای از حوادث جهان عکس العملِ فعل او می باشد، و این حقیقتی است که وحی از آن پرده برداشته و علم بشر نیز تا حدی بدان پی برده است. قرآن کریم در این باره آیات بسیاری دارد که دو نمونه را یادآور می شویم: (وَ لَوْ أَنّ أَهْلَ القُری آمنُوا وَاتَقَوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِوَ الأَرضِ وَلکن کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ) (اعراف/96): هرگاه اهل آبادیها ایمان آورند و پرهیزگار باشند، درهای برکات آسمان و زمین را به روی آنان می گشاییم، ولی آنان (آیات الهی را) تکذیب کردند، پس ما نیز آنها را به کیفر اعمالشان رساندیم. حضرت نوح به امت خود یادآور می شود که میان پاکی از گناه و گشوده شدن درهای رحمت الهی و فزونی نعمت خداوند رابطه ای برقرار است. چنانکه می فرماید:(فَقُلتُ اسَْتَغْفِرُوا رَبّکُم إِنَّهُ کانَ غَفّاراً * یُرْسِلِ السَّماء عَلَیْکُمْ مِدراراً * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوال وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنّات وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً) (نوح10ـ12):(به قوم خود) گفتم از خدا طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهاست، در این صورت از آسمان بر شما باران فراوان فرود می فرستد. و با مال و فرزند شما را کمک می کند. وبرای شما باغها وچشمه سارهایی پدید می آورد. اصل بیست و یکم

پیشرفت و عقبگرد امتها ناشی از عللی است که صرفنظر از برخی عوامل بیرونی، عمدتاً ریشه در عقاید و اخلاق و رفتار خود آنان دارد.این اصل با قضا و قدر الهی نیز منافات ندارد، زیرا این قاعده خود از مظاهر تقدیر کلی الهی


-------------- صفحه 30

است. یعنی مشیت کلّی الهی بر این تعلق گرفته است که امتها از طریق عقاید و رفتار خود سرنوشت خود را رقم زنند. مثلاً جامعه ای که روابط اجتماعی خود را بر اصل عدالت و دادگری استوار سازد، زندگی نیک و آرامی خواهد داشت، و امتی که روابط اجتماعی خود را بر خلاف آن قرار دهد، سرنوشتی ناگوار در کمین او خواهد بود. این اصل همان است که در اصطلاح قرآن «سنتهای الهی» نامیده شده است. چنانکه قرآن مجید می فرماید: (فَلَمّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً * اِسْتِکْباراً فِی الأَرضِ وَمَکْرَ السَّیِّء وَلا یَحِیقُ الْمَکْرُالسَّیِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ یَنْظُرونَ إِلاّ سُنَّةَ الأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْویلاً).(فاطر/42ـ43): آنگاه که بیم دهنده ای نزدشان آمد، جز دوری از بیم دهنده آنها را سودی نبخشید، به علت استکبار در زمین و نیرنگهای زشت،(باید دانست که) نیرنگهای بد جز نیرنگبازان را در بر نمی گیرد. آیا آنان جز سنتی که بر گذشتگان حاکم بود، منتظر چیز دیگری هستند؟! در سنت خدا هیچ تحول و دگرگونی نمی یابی. (...وَ أَنْتُمُ الأَعْلَونَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ...وَ تِلْکَ الأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ...) (آل عمران/139ـ140): شماها برترید اگر مؤمن باشید... و این روزها (پیروزی و شکست) را بین مردم دست به دست می گردانیم. اصل بیست و دوم

تاریخ بشر آینده روشنی دارد. درست است که زندگی بشر غالباً با نابرابریها و نابسامانیها همراه بوده است، ولی این وضع تا آخر ادامه نخواهد داشت، بلکه تاریخ بشر به سوی آینده ای روشن درحرکت است که در آن عدل فراگیر حاکم شده. و به تعبیر قرآن کریم صالحان، حاکمان زمین خواهند بود. چنانکه می فرماید:


-------------- صفحه 31 (وَ لَقَدْکَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ انَّ الأَرضَ یَرِثُها عِبادی الصّالِحُونَ) (انبیاء/105): ما در زبور پس از «ذکر» (شاید مقصود تورات باشد) نوشتیم که صالحان حاکمان زمین خواهند شد. و نیز می فرماید: (وَعَدَ اللّهُ الّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الّذِینَ مِنْ قَبْلِهمْ)(نور/55): خداوند به افرادی از شما که ایمان آورده و کارهای نیک انجام دهند وعده داده است که آنان را در زمین خلافت بخشد، همانگونه که پیشینیان را خلافت بخشیده است. بنابراین در آینده تاریخ و در گردونه مبارزه مستمر حق و باطل، پیروزی نهایی از آن حق است، هرچند به طول انجامد. چنانکه می فرماید: (بَلْ نَقْذِفُ بِالحَقِّ عَلَی الباطِلِ فَیَدْمَغهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ) (الأنبیاء/18): حق را بر سر باطل می زنیم تا آن را درهم کوبد، پس ناگهان نابود گردد. اصل بیست و سوم

انسان از دیدگاه قرآن کریم از کرامتی ویژه برخوردار است، تا آنجا که مسجود فرشتگان قرار گرفته است. چنانکه می فرماید: (وَ لَقَدْکَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی کَثِیر مِمَّنْ خَلَقْنا تَفضیلاً) (اسراء/70): همانا بنی آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را در خشکی و دریا جای داده و از طیبات روزی دادیم و بربسیاری از آفریده های خود برتری بخشیدیم. با توجه به اینکه اساس زندگی انسان را حفظ کرامت وعزت نفس تشکیل می دهد، انجام هرگونه کاری که این موهبت الهی را خدشه دار سازد از نظر


-------------- صفحه 32

اسلام ممنوع است. به تعبیری روشنتر، هر نوع سلطه گری و سلطه پذیری ناروا، اکیداً ممنوع می باشد. امیر مؤمنان علی (علیه السلام)می فرماید: «ولا تکُنْ عبدَ غیرک وقدْ جعَلَکَ اللّهُ حرّاً»(1): بنده دیگری مباش، وحال آنکه خدا ترا آزاد آفریده است. نیز می فرماید: «انّ اللّه تبارک و تعالی فوّض إلی المؤمن کلّ شیء إلاّ اذلال نفسه»: خدا کارهای فرد با ایمان را به دست خود او سپرده (و او را در انجام و ترک آنها آزاد گذارده) جز خوار ساختن خویش را.(2) روشن است که حکومتهای مشروع الهی با این قانون منافات ندارد، چنانکه توضیح آن در بحث آینده خواهد آمد. اصل بیست و چهارم

حیات عقلانی انسان از دیدگاه اسلام جایگاه ویژه ای دارد، زیرا برتری و ملاک امتیاز انسان از سایر حیوانات به قوه تفکر و نیروی خرد او است. از این روی در آیات بسیاری از قرآن کریم، بشر به تفکر و اندیشه ورزی دعوت شده است تا آنجا که پرورش فکر و تفکر در مظاهر خلقت را از ویژگی های خردمندان دانسته است. چنانکه می فرماید: (الّذینَ یَذْکُرُونَ اللّه قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلی جُنُوبِهِمْ وَیَتَّفَکرونَ فِی خَلْقِ السَّمواتِوالأَرض رَبَّنا ما خَلَقْتُ هذا باطِلاً) (آل عمران/192): آنان کسانی هستند که خدا را، ایستاده و نشسته و در حالیکه به پهلو خوابیده اند، یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند و می گویند: پروردگارا این جهان را بیهوده نیافریده ای(آیات مربوط به لزوم تفکر و مطالعه در مظاهر خلقت و آیات الهی بیش از آن است که در اینجا نقل شود).


--------------
1 . نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 38. 2 . وسائل الشیعه:11/424، (کتاب الأمر بالمعروف، باب 12، حدیث4).
-------------- صفحه 33 بر اساس چنین دیدگاهی است که قرآن، انسانها را از پیرویهای نسنجیده و کورکورانه از گذشتگان منع می کند. اصل بیست و پنجم

آزادیهای فردی در قلمرو مسایل اقتصادی، سیاسی وغیره در اسلام مشروط به این است که با تعالی معنوی او منافات نداشته و نیز مصالح عمومی را خدشه دار نسازد. در حقیقت فلسفه تکلیف در اسلام همین است که می خواهد با موظف کردن انسان، کرامت ذاتی او را حفظ نموده و مصالح عمومی را تأمین کند. جلوگیری اسلام از بت پرستی و میگساری و نظایر آن برای حفظ کرامت و حرمت انسانی است، و از اینجا حکمت قوانین کیفری اسلام نیز روشن می گردد. قرآن کریم اجرای قانون قصاص را عامل حیات انسان دانستهو می فرماید:(وَ لَکُمْ فِی القِصاصِ حَیاةٌ یا أَولی الأَلْبابِ) (بقره/179):ای خردمندان، قصاص حافظ حیات شما است. پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «إنَّ المعصیة إذا عَمِلَ بها العبدُ سرّاً لم یضرّإلاّعامَلها، فإذا عمل بها علانیة ولم یُغیّر علیه أضرّت بالعامة»: هرگاه فردی به صورت پنهانی مرتکب گناه شود فقط به خود ضرر می زند، ولی اگر آشکارا انجام دهد ومورد اعتراض واقع نشود به عموم ضرر می رساند. امام صادق (علیه السلام) پس از نقل حدیث می افزاید:«ذلک انّه یُذِّلُ بعمله دینَ اللّه و یقتدی به أهلُ عداوة اللّه»:علت این امر آن است که فرد متظاهر به گناه با رفتار خود حرمت احکام الهی را می شکند و دشمنان خدا از او پیروی می کنند.(1)


--------------
1 . وسائل الشیعه:11/407، کتاب الأمر بالمعروف، باب 4، حدیث 1.
-------------- صفحه 34 اصل بیست و ششم

یکی از مظاهر آزادی فردی در اسلام این است که در پذیرش دین اجباری نیست، چنانکه می فرماید: (لا إِکْراهَ فِی الدِّین قَدْتَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ) (بقره/256).زیرا دین مطلوب در اسلام، ایمان و باور قلبی است و این چیزی نیست که با عنف و زور در دل انسان جای گیرد، بلکه در گرو حصول یک رشته مقدمات است که مهمترین آنها روشن شدن حق از باطل می باشد. هرگاه این شناخت حاصل شود، در شرایط طبیعی، انسان حق را برمی گزیند. درست است که «جهاد»یکی از فرایض مهم اسلامی است، ولی معنای آن اجبار دیگران به پذیرش اسلام نیست، بلکه مقصود از آن برطرف ساختن موانع ابلاغ پیام الهی به گوش جهانیان است تا «تبیّن رشد» تحقق پذیرد. طبیعی است چنانچه سوداگران زر و زور روی اغراض مادی و شیطانی مانع رسیدن پیام آزادیبخش دین به گوش جان انسانها گردند، فلسفه نبوت (که همانا ارشاد و هدایت بشر است) اقتضا می کند که جهادگران هرگونه مانع ویا موانع را از سر راه بردارند، تا شرایط ابلاغ پیام حق به افراد بشر فراهم گردد. از مباحث گذشته، دیدگاه اسلام در باره انسان و جهان روشن گردید. در این مورد اصول و نکات دیگری نیز وجود دارد که در جای مناسب خواهیم آورد. اینک به بیان دیدگاههای اسلام در زمینه اعتقادات و احکام می پردازیم. صفحه 35

بخش دوم: توحید و مراتب آن

بخش دوم

کلیات عقاید

1 -------------- صفحه 36


-------------- صفحه 37

توحید و مراتب آن

اصل بیست و هفتم

اعتقاد به وجود خدا، اصل مشترک میان همه شرایع آسمانی می باشد، و اصولاً فصلِ ممیّزِ انسان الهی (پیرو هر شریعتی که می خواهد باشد)از فرد مادی در همین امر نهفته است. قرآن کریم وجود خدا را امری روشن و بی نیاز از دلیل می داند، وهرگونه شک و تردید در این باره را بی مورد تلقی می کند. چنانکه می فرماید: (أَفِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّمواتِوَ الأَرضِ)(ابراهیم/10). در عین روشن بودن وجود خدا، قرآن برای کسانی که می خواهند از طریق تفکر واستدلال، خدا را بشناسند و شک و تردیدهای احتمالی را از ذهن خویش بزدایند، راههایی را پیش روی آنان گشوده است که مهمترین آنها طرق زیر است: 1. احساس وابستگی و نیازمندی انسان به موجودی برتر که در شرایط ویژه ای خود را نشان می دهد، و این همان ندای فطرت انسانی است که اورا به سوی مبدء آفرینش فرا می خواند.قرآن می فرماید: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ للدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللّهِ الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها) (روم/30).


-------------- صفحه 38 نیز می فرماید:(فَإِذا رَکِبُوا فِی الفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلی البَرِّ إذا هُمْ یُشْرِکُونَ)(عنکبوت/65): آنگاه که در کشتی می نشینند ]و کشتی آنان، در تلاطم امواج سهمگین دریا، در آستانه غرق شدن قرار می گیرد[ خالصانه خدا را می خوانند، ولی آنگاه که آنان را به ساحل نجات رساند، شرک میورزند. 2. دعوت به مطالعه عالم طبیعت و تأمل در شگفتیهای آن که نشانه های روشن وجود خداوند است; نشانه هایی که حاکی از مداخله علم و قدرت وتدبیر حکیمانه در جهان هستی است: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمواتِوالأَرضِ وَاخْتلافِ اللّیِل والنَّهارِ لآیات لأُولی الأَلبابِ)(آل عمران/190): بدرستی که در آفرینش آسمانها و زمین و گردش شب و روز نشانه هایی برای خردمندان است. آیات مربوط به این امر، بسیار است و ما به عنوان نمونه به ذکر همین آیه بسنده می کنیم. بدیهی است آنچه گفتیم بدین معنا نیست که راه خداشناسی منحصر به همین دو راه است، بلکه برای اثبات وجود خدا دلایل بسیاری وجود دارد که متکلمان اسلامی در کتب کلامی خود آورده اند. مراتب توحید

همه شرایع آسمانی بر اساس توحید و یکتاپرستی استوار بوده، وبارزترین اصل مشترک در میان آنها اعتقاد به توحیداست; هرچند در میان پیروان برخی از شرایع انحرافاتی در این عقیده مشترک رخ داده است.ذیلاً با الهام از قرآن کریم و احادیث اسلامی و به کمک برهان عقلی، مراتب توحید را بیان می کنیم:


-------------- صفحه 39 اصل بیست و هشتم

نخستین مرتبه توحید، توحید ذاتی است. توحید ذاتی دو تفسیر دارد: الف ـ ذات خداوند یکتا و بی همتا است و برای او مثل و مانندی متصور نیست. ب ـ ذات خداوند بسیط است و هیچگونه کثرت و ترکیبی در آن راه ندارد. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در بیان دو معنای فوق چنین فرموده است: 1. هو واحد لیسَ له فی الأشیاء شبه: او یکتا است و برای او در میان موجودات مانندی نیست. 2. و انّه عزّوجلّ أحدیّ المعنی لا ینقسِمُ فی وجود ولاوَهْم ولاعقْل.(1): او «اَحَدِیُّ المعنی» است یعنی نه در خارج و نه در وهم و نه در عقل برای او، جزءْ متصور نیست. سوره توحید، که بیانگر عقیده مسلمانان درباره توحید است، به هر دو مرحله (اخلاص) اشاره دارد: به قسم نخست با آیه (وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفْواً أَحَد) و به قسم دوم با آیه (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَد). بنابر آنچه گفتیم، تثلیث مسیحیت (خدای پدر، خدای پسر، خدای روح القدس) از نظر منطق اسلامی باطل است، و در آیاتی از قرآن کریم نادرستی آن بیان شده است، چنانکه در کتب کلامی نیز مشروحاً در این باره بحث گردیده است و ما در اینجا به یک بیان بسنده می کنیم و آن اینکه: تثلیث، به معنای سه خدایی، از دو حال بیرون نیست: یا هر یک از این سه خدا، دارای وجود و شخصیت جداگانه ای هستند، یعنی هر یک واجد کلّ


--------------
1 . توحید، صدوق، ص84، باب 3، حدیث 3.
-------------- صفحه 40

الوهیت می باشد; در این صورت با توحید ذاتی به معنی نخست(برای او نظیری نیست) مخالف است، ویا این سه خدا دارای یک شخصیت بوده، و هر یک جزئی از آن را تشکیل می دهند; در این صورت نیز مستلزم ترکیب بوده و با معنی دوم توحید ذاتی ( او بسیط است) مخالف خواهد بود. اصل بیست و نهم

دومین مرتبه توحید، توحید در صفات ذاتی خداوند است. ما خدا را واجد همه صفات کمالی می دانیم، وعقل و وحی بر وجود این کمالات در ذات باری دلالت می کنند. بنابر این خداوند: عالم، قادر، حیّ، سمیع، بصیر و... است. این صفات از نظر مفهوم با یکدیگر تفاوت دارند و آنچه را که ما از کلمه «عالِم» می فهمیم غیر آن چیزی است که از واژه «قادر» درک می کنیم، ولی سخن در جای دیگر است و آن اینکه، همان طور که این صفات در مفهوم با یکدیگر مغایرت دارند، آیا در واقعیت خارجی، یعنی در وجود خدا، نیز مغایرت دارند یا متحدند؟ در پاسخ باید گفت، از آنجا که مغایرت آنها در ذات خداوند، ملازم با کثرت و ترکیب در ذات الهی است، قطعاً باید گفت صفات مزبور، در عین اختلاف در مفهوم، در مقام عینیت، وحدت دارند.به دیگر تعبیر: ذات خداوند در عین بساطت همه این کمالات را دارا می باشد، و آنچنان نیست که بخشی از ذات خدا را علم، بخشی دیگر را قدرت، و بخش سوم را حیات تشکیل دهد. و به تعبیر محققان:بل هو علمٌ کلُّه و قدرة کُلُّهُ وحیاةٌ کُلُّهُ....(1) بنابر این صفات ذاتی خداوند، در عین قدیم و ازلی بودن، عین ذات او می باشد،و نظریه کسانی که صفات حق را ازلی و قدیم، ولی زاید بر ذات


--------------
1 . صدر المتألهین، أسفار أربعه، ج6، ص135.
-------------- صفحه 41

می دانند درست نیست چه، این نظریه در حقیقت از تشبیه صفات خدا به انسان سرچشمه گرفته و از آنجا که صفات در انسان، زاید بر ذات او می باشد، تصور شده است که در خدا نیز اینچنین است. امام صادق (علیه السلام) می فرماید:«لم یزل اللّهـ جلّوعزّ ـ ربنا والعلمُ ذاتُه ولا معلومَ، والسمعُ ذاتُه ولا مسْموعَ، والبصرُ ذاتُه ولا مُبصِر، والقدرةُ ذاتُه ولا مقدور»(1):خداوند از ازل پروردگار ما بوده و هست، و پیش از آنکه معلوم، مسموع، مبصر و مقدوری وجود داشته باشد، علم، سمع، بصر و قدرتْ عین ذات او بود. امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز در بیان وحدت صفات حق با ذات وی چنین می فرماید: «وَکمالُ الإخلاصِ له نفیُ الصفاتِ عنْه، لشهادةِ کلِّ صفة أنّها غیرُ الموصوفِ وشهادةُ کلِّ موصوف أنّها غیرُ الصفة»(2): کمال اخلاص در توحید این است که صفات (زاید بر ذات) را از او نفی کنیم، زیرا هر صفتی بر تغایرش با موصوف، وهر موصوفی بر جداییش از صفت گواهی می دهد.(3) اصل سی ام

مرتبه سوم توحید، توحید در خالقیت و آفریدگاری است. یعنی جز خداوند آفریدگار دیگری وجود ندارد و آنچه که لباس هستی می پوشد مخلوق و


--------------
1 . توحید، صدوق، ص139، باب 11، حدیث1. 2 . نهج البلاغه، خطبه 1. 3 . برخی به دلیل بی اطلاعی، این نظریه را، نظریه «معطله» خوانده اند، در حالیکه «معطله» به کسانی گفته می شود که صفات جمال را برای ذات خداوند اثبات نمی کنندو لازمه کارشان خلو ذات خداوند از کمالات وجودی است. این عقیده نادرست هیچ ربطی به نظریه عینیت صفات با ذات ندارد، بلکه نظریه عینیت در عین اثبات صفات جمال برای خداوند، از اشکالاتی نظیر تعدد قدما که در قول به زیادی صفات بر ذات است، مبرا می باشد.
-------------- صفحه 42

آفریده او است.قرآن بر این وجه از توحید تأکید دارد و می فرماید: (قُلِ اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیء وَ هُوَ الواحِدُ القَهّارُ)(رعد/16): او است آفریدگار هر چیز، و او است یگانه غالب. (ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلّ شَیء لا إِلهَ إِلاّ هُوَ)(غافر/62): خدا پروردگار شما است که آفریننده هر چیز است، جز او خدایی نیست. علاوه بر وحی، خرد نیز بر توحید در «خالقیت» گواهی می دهد، زیرا ما سوی اللّه ممکن و نیازمند است و طبعاً رفع نیاز و تحقق خواسته های وجودی او از جانب خدا خواهد بود. توحید در خالقیت، البته به معنی نفی اصل سببیّت در نظام هستی نیست، زیرا تأثیر پدیده های امکانی در یکدیگر، منوط به اذن الهی بوده،و وجودسبب و نیز سببیت اشیا ـ هر دو ـ از مظاهر اراده او به شمار می روند. اوست که به خورشید و ماهْ گرمی و درخشندگی عنایت کرده است، وهرگاه نیز بخواهد این تأثیرگذاری را از آنها می گیرد. از این جهت او آفریدگاری یکتا و بی همتا است. همان گونه که در اصل هشتم اشاره شد، قرآن نیز نظام سببیت را تأیید کرده است. چنانکه می فرماید:(اللّهُ الّذِی یُرْسِلُ الرِیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَیَبْسُطُهُ فِی السَّماءِ کَیْفَ یَشاءُ) (روم/48): خدایی که بادها را می فرستد، آنگاه باد ابر را برمی انگیزد.سپس خدا آن را در آسمان به هر نحو که بخواهد می گستراند. در آیه فوق صریحاً به تأثیر باد در تحریک و راندن ابرها تصریح شده است. شمول دایره خالقیت خدا نسبت به همه پدیده ها، مستلزم آن نیست که کارهای زشت بندگان به خدا نسبت داده شود. زیرا هر پدیده، به حکم اینکه یک موجود امکانی است، نمی تواند بدون استناد به قدرت و اراده کلّی خدا


-------------- صفحه 43

جامه هستی بپوشد، ولی در مورد انسان باید افزود از آنجا که وی موجودی مختار (1) و صاحب اراده بوده و در فعل خود، به تقدیر الهی، نقش تصمیم گیری دارد، چگونگی شکل پذیری فعل از نظر طاعت و معصیت مربوط به نحوه تصمیم گیری و اراده او است. به تعبیر دیگر: خدا هستی بخش است، و هستی به صورت مطلق، از او و مستند بدوست و از این نظر هیچ قبحی در کار نیست. چنانکه فرمود:(الّذی أحْسَنَ کلّ شیء خَلَقَه) (سجده/7) ولی این نحوه تصمیم گیری انسان است که موجب مطابقت یا عدم مطابقت آن با معیارهای عقل و شرع می گردد. برای توضیح بیشتر مسئله، دو فعل از افعال انسان مانند: «خوردن» و « نوشیدن» را در نظر بگیرید. این دو فعل، از آنجا که سهمی از هستی دارند، به خدا مستند می باشند، ولی از این نظر که وجود و هستی در آنها در قالب «اکل» و «شرب» درآمده و انسان با فعالیت اختیاری اعضای خود آن را، به این شکل درآورده است، باید مربوط به فاعل باشد، زیرا به هیچ عنوان نمی توان این دو فعل را با این قالب و شکل به خدا نسبت داد. بنابر این خدا مُعطیِ وجود، وانسان آکل و شارب و فاعل و انجام دهنده کار است. اصل سی ویکم

چهارمین مرتبه توحید، توحید در ربوبیت و تدبیر جهان و انسان است، توحید ربوبی دو قلمرو دارد: 1. تدبیر تکوینی; 2. تدبیر تشریعی.


--------------
1 . درباره اختیار انسان در مبحث عدل سخن خواهیم گفت.
-------------- صفحه 44 از تدبیر تشریعی در اصلی جداگانه سخن خواهیم گفت.فعلاً به توضیح توحید در قلمرو تدبیر تکوینی می پردازیم. مقصود از تدبیر تکوینی، کارگردانی جهان آفرینش است، بدین معنا که اداره جهان هستی ـ بسان ایجاد و احداث آن ـ فعل خداوند یکتاست. درست است که در کارهای بشری تدبیر از احداث تفکیک پذیر است، مثلاً فردی کارخانه ای را می سازد و دیگری آن را اداره می کند، ولی در عالم آفرینش، آفریدگار و کارگردان یکی است، و نکته آن این است که تدبیر جهان جدا از آفرینشگری نیست. تاریخ انبیا نشان می دهد که مسئله توحید در خالقیت مورد مناقشه امتهای آنان نبوده و اگر شرکی در کار بوده است، نوعاً مربوط به تدبیر و کارگردانی عالم و به تبع آن عبودیت و پرستش می شده است. مشرکان عصر ابراهیم خلیل (علیه السلام) تنها به یک خالق اعتقاد داشتند، ولی به غلط می پنداشتند که ستاره، ماه یا خورشید ارباب و مدبّر جهانند، و مناظره ابراهیم نیز با آنان در همین مسئله بوده است.(1) چنانکه در زمان یوسف نیز، که پس از ابراهیم می زیست، باز شرک مربوط به مسئله ربوبیت بوده است ـ تو گویی خدا پس از آفرینش جهان، کارگردانی آن را به دیگران سپرده است ـ این مطلب از گفتگوی یوسف با مصاحبان زندانی او به دست می آید. آنجا که به آنان می گوید: (ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ)(یوسف/39). همچنین از آیات قرآن استفاده می شود که مشرکان عصر رسالت قسمتی از سرنوشت خود را در دست معبودهای خود می دانستند. چنانکه می فرماید:
--------------
1 . انعام/76ـ78.
-------------- صفحه 45 (وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزّاً)(مریم/81): جز خدا، خدایانی برای خود برگزیدند تا مایه عزت آنان باشند. نیز می فرماید:(واتّخذُوا مِنْ دونِ اللّه آلهةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرونَ * لا یَسْتَطیعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُندٌ مُحْضَرونَ)(یس/74ـ75): جز خدا، خدایانی را برگزیدند تا به پیروزی برسند، توانایی یاری دادن به آنها را ندارند، ولی مشرکان بسان سپاهی در خدمت بتها می باشند. قرآن در آیات متعدد به مشرکان هشدار می دهد که شما چیزهایی را می پرستید که قادر نیستند به خود و نیز به پرستش کنندگان خود سود و زیانی برسانند. این دسته از آیات حاکی از آن است که مشرکان عصر پیامبر معتقد به سود و زیان رساندن معبودان خود بوده اند،(1) واین امر انگیزنده آنان به پرستش بتها بود. این آیات و نظایر آنها که بیانگر عقاید مشرکان در عصر رسالت می باشد، حاکی است که آنان در عین اعتقاد به توحید در خالقیت، در قسمتی از امور مربوط به ربوبیت حق، مشرک بوده و معبودهای خود را در آن امور مؤثر می دانستند.قرآن برای بازداری آنان از پرستش بتها، انگیزه مزبور را باطل می کند و می گوید:معبودهای شما کمتر از آنند که بتوانند چنین نقشی داشته باشند. در برخی از آیات مشرکان را نکوهش می کند که برای خداوند، نظیر و همانند تصویر کرده و آنها را به اندازه خدا دوست می دارند:(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ)(بقره/165) یعنی برخی از مردم برای خدا همتایانی برگزیده و آنان را بسان خدا دوست می دارند. نکوهش در قرار دادن «ندّ» برای خدا، در آیات دیگر (2) نیز وارد شده و از
--------------
1 . یونس/ 18 و فرقان/ 55. 2 . بقره/21، ابراهیم/30، سبأ /33، زمر/8، فصّلت/9.
-------------- صفحه 46

آیات مزبور برمی آید که مشرکان برای آنها شئونی مانند شئون خدا می اندیشیدند، سپس به خیال داشتن چنین مقامات آنها را دوست داشته و پرستش می کردند. به دیگر سخن: چون آنها را، از برخی از جهات «ندّ» و «نظیر» و «مثل» خدا می پنداشتند، از این جهت به پرستش آنها می پرداختند. قرآن از زبان مشرکان در روز رستاخیز نقل می کند که آنان در نکوهش خود و بتها چنین می گویند:(تَاللّهِ إِنْ کُنّا لفی ضَلال مُبین * إِذْ نُسَویکُمْ بِرَبِّ العالَمینَ) (شعـراء/97ـ 98): به خـدا سوگند ما در گمراهی آشکاری بودیم،زمانی که شماها (بتان)را با خدا یکسان می گرفتیم. آری دایره ربوبیت حق بسیار گسترده است، از این جهت مشرکان معاصر با رسولخدا(صلی الله علیه وآله وسلم)در مورد امور مهمی چون رزق، احیا و اماته، و تدبیر کلی جهانْ موحد بودند. چنانکه می فرماید: (قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماء وَ الأَرض أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّت مِنَ الحَیّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الأَمْر فَسَیَقُولُونَ اللّه فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ)(یونس31):بگو کیست که شما را از آسمان و زمین روزی می دهد، کیست که صاحب اختیار گوشها و چشمهای شما است، کیست که زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج می سازد، وکیست که امر آفرینش را تدبیر می کند؟ همگی می گویند: خدا. بگو،پس چرا پروا نمی کنید؟! (قُلْ لِمَنِ الأَرْض وَ مَنْ فِیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* سَیَقُولُونَ للّهِ قُلْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ * قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمواتِ السَبْعِ وَ رَبُّ العَرْشِ العَظیمِ * سَیَقُولونَ للّهِ قُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ)(مؤمنون/84ـ87). بگو، زمین وآنچه که در آن است از آن کیست (بگویید) اگر می دانید.


-------------- صفحه 47

مؤکَّداً می گویند از آنِ خداست، بگو پس چرا یادآور نمی شوید.بگو پروردگار هفت آسمان و پروردگار عرش بزرگ کیست؟ قطعاً می گویند خدا. بگو پس چرا پروا نمی کنید؟! ولی همین افراد، به حکم آیات سوره مریم و یس، که قبلاً متذکر شدیم، در مواردی مانند پیروزی در جنگ، مصونیت از خطر در سفر، و نظایر آن، معبودان خویش را مؤثر در سرنوشت جهان می انگاشتند و روشنتر آنکه شفاعت را حق آنان دانسته و معتقد بودند که آنان می توانند بدون اذن خدا شفاعت کنند و شفاعت آنان مؤثر خواهد بود. بنابراین منافات ندارد که برخی از افراد، در بعضی امور، تدبیر را از آنِ خدا دانسته و موحد باشند، ولی در امور دیگر مانند شفاعت، سود و زیان، و عزت و مغفرت، تدبیر و سر رشته داری برخی از امور را در اختیار معبودهایی دانسته و به تأثیر گذاری آنها معتقد باشند. آری، گاهی، مشرکان برای توجیه شرک ورزی وبت پرستی خود می گفتند: پرستش ما به خاطر این است که از این طریق به خدا نزدیک شویم (یعنی ما آنها را در زندگی خود مؤثر نمی دانیم). قرآن این توجیه را از آنان چنین نقل می کند:(ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی): بتها را جز برای نزدیک شدن به خدا نمی پرستیم. ولی در ذیل آیه یادآور می شود که آنان در این ادعا دروغ می گویند چنان که می فرماید:(إِنَّ اللّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفّار) (زمر/3): خدا دروغگوی کفر پیشه را هدایت نمی کند. امّا توحید در ربوبیت، به معنی کشیدن خط بطلان بر هر نوع اندیشه تدبیر مستقل از اذن الهی ـ اعم از کلی و جزئی ـ برای غیر خدا در مورد انسان و جهان است.منطق توحیدی قرآن، با ابطال اندیشه هر نوع تدبیر مستقل است و به خاطر انحصار تدبیر به خدا، عبادت غیر خدا را مردود می شمارد.


-------------- صفحه 48 دلیل توحید ربوبی روشن است: زیرا در مورد جهان و انسان، «کارگردانی دستگاه خلقت» جدا از «آفرینش» آن نیست و اگر خالق جهان و انسان یکی است مدبر آنها نیز یکی بیشتر نیست. به علت همین پیوند روشن میان خالقیت و تدبیر جهان است که خدای متعال در قرآن آنجا که سخن از آفرینش آسمانها به میان می آورد، خود را مدبّر جهان معرفی می کند و می گوید: (اللّهُ الّذی رَفَعَ السَّموات بِغَیْرِ عَمَد تَرَونَها ثُمَّ اسْتَوی عَلَی العَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمس وَ القَمَر کُلٌّ یَجری لأَجَل مُسَمّی یُدَبِّرُ الأَمرَ...)(رعد/2): خدایی که آسمانها را بدون ستونی که دیده شود برافراشت، آنگاه بر سریر قدرت چیره گشت،و خورشید و ماه را مسخر نمود، هر یک تا وقت معین حرکت می کنند، او مدبر امر آفرینش است. در آیه دیگر هماهنگی نظام حاکم بر آفرینش را دلیل یگانگی مدبر جهان دانسته می فرماید: (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاّ اللّهُ لَفَسَدَتا) (انبیاء/22): اگر در آسمان و زمین خدایانی جز "اللّه" بود، نظام آن دو به تباهی می گرایید. آری توحید در تدبیر، با اعتقاد به مدبرهای دیگر که «با اذن خدا» انجام وظیفه می کنند، و در حقیقت جلوه ای از مظاهر ربوبیت خدا می باشند،منافات ندارد. لذا قرآن در عین تأکید بر توحید در ربوبیت، به وجود مدبران دیگر تصریح کرده می فرماید:(فَالمدبّراتِ أَمراً)(نازعات/79). اصل سی و دوم

مقصود از تدبیر، همان اداره جهان و انسان در کلیه شئون و جهات، اعم از دنیا وآخرت، از حیث تکوین و تشریع است. بنابر این تدبیر امور بشر


-------------- صفحه 49

در تمام شئون منحصراً از آنِ خداوندِ یکتاست. اینک به وجه دوم توحید ربوبی (تدبیر در تشریع) توجه کنید: تدبیر در تشریع

همان گونه که در پهنه تکوین خداوند یگانه مدبر است، و تدبیر جهان آفرینش و زندگی انسان در دست اوست (تدبیر تکوینی) همچنین هر نوع امور مربوط به شریعت نیز ـ اعم از حکومت و فرمانروایی، تقنین و قانونگذاری، اطاعت و فرمانبرداری، و شفاعت و مغفرت گناهـ همگی در اختیار اوست، و هیچکس بدون اذن او حق تصرف در این امور را ندارد. ازینروی توحید در حاکمیت، توحید در تشریع، توحید در اطاعت و... از شاخه های توحید در تدبیر شمرده می شوند. بنابر این اگر پیامبر به عنوان حاکم بر مسلمین برگزیده شده، این گزینش به اذن پروردگار بوده است و درست به همین علت می باشد که اطاعت او مانند اطاعت خدا لازم شمرده شده، بلکه عین اطاعت خداست. می فرماید:(مَنْ یُطِعِ الرسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ) (نساء/80) و نیز می فرماید:(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّلِیُطاعَ بِإِذنِ اللّهِ)(نساء/64).چه،اگر اذن و فرمان الهی نبود، پیامبر نه حاکم بود و نه مطاع، و در حقیقت، حکومت و اطاعت او تجلیگاه حکومت و اطاعت خدا است. ضمناً از آنجا که تعیین تکلیف از شئون ربوبیت است، هیچکس حق ندارد به غیر آنچه که خدا فرمان داده است داوری کند:(وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکافِرُونَ) (مائده/44). همچنین شفاعت و بخشش گناهان از حقوق مختص خدا است،و هیچکس نمی تواند بدون اذن او شفاعت کند، چنانکه می فرماید: (مَنْ ذَا


-------------- صفحه 50

الّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ) (بقره/255) و نیز می فرماید:(لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی) (انبیاء/28). بنابر این، از دیدگاه اسلامی، خرید و فروش اوراق مغفرت به تصور اینکه فردی غیر از مقام ربوبی می تواند بهشتی را بفروشد یا عذاب اخروی را از کسی باز دارد، آن گونه که در مسیحیت رایج بود، کاری بی اساس است، چنان که می فرماید:(فَاسْتَغْفَروا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللّه) (آل عمران/135). با توجه به آنچه گفته شد،، یک فرد موحد باید در امور مربوط به شریعت، خدا را تنها مرجع و مدبر بداند مگر آنکه خود خدا کسی را برای فرمانروایی و بیان تکالیف دینی برگزیند. اصل سی و سوم

توحید در عبادت، اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانی است، و به یک معنا، هدف از بعثت پیامبران الهی تذکر و یادآوری این اصل بوده است، چنانکه می فرماید:(وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطاغُوتَ) (نحل/36): در میان هر امتی پیامبری را برانگیختیم تا به مردم بگوید خدا را بپرستید و از پرستش طاغوت دوری گزینید. همه مسلمانان در نماز به توحید در عبادت گواهی داده و می گویند: (إِیّاکَ نَعْبُدُ)(الفاتحه/5). بنابراین، در اینکه فقط باید خدا را پرستش کرد و از پرستش غیر او دوری جست، سخنی نیست و با این قاعده کلی یک نفر هم مخالفت ندارد. اگر سخنی باشد درباره برخی از امور است که آیا انجام دادن آنها مصداق عبادت غیر خداست یا نه؟ برای رسیدن به داوری قطعی در این زمینه، باید به تعریف منطقی عبادت پرداخته و عملی را که تحت عنوان پرستش قرار می گیرد از عملی


-------------- صفحه 51

که به عنوان تعظیم و تکریم انجام می شود، جدا سازیم. تردیدی نیست که پرستش پدر و مادر وانبیا و اولیا حرام و شرک است و در عین حال تکریم و تعظیم آنان لازم و عین توحید می باشد: (وَقَضی ربُّکَ أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالوالِدَینِ إِحساناً)(اسراء/23). اکنون باید دید عنصری که «عبادت» را از «تکریم» جدا می سازد چیست، و چگونه یک عمل در بعضی مواقع (مانند سجده ملائکه بر آدم و سجده فرزندان یعقوب بر یوسف)عین توحید بوده ولی همان عمل در مواقع دیگر (مانند سجده در برابر بتها) عین شرک و بت پرستی است؟ پاسخ این سؤال از بحثی که قبلاً درباره توحید در تدبیر انجام گرفت، آشکار می گردد. عبادت و پرستش (که از غیر خدا نفی و نهی شده است) آن است که انسان در مقابل موجودی خضوع کند با این اعتقاد که او به طور مستقل سرنوشت جهان یا انسان و یا بخشی از سرنوشت آن دو را در دست دارد و به تعبیر دیگر، «ربّ» و «مالک جهان و انسان» است. ولی اگر خضوع در مقابل موجودی از این نظر صورت گیرد که وی بنده صالح خدا و صاحب فضیلت و کرامت و یا منشأ احسان و نیکی در مورد انسان است، چنین عملی تکریم و تعظیم خواهد بود نه عبادت. اگر سجده فرشتگان یا فرزندان یعقوب، رنگ شرک وعبادت غیر خدا را نپذیرفت، به علت همین بود که خضوع مزبور با اعتقاد به عبودیت و بندگی ولی همراه با کرامت آدم و یوسف (و در عین حال، کرامت و بزرگواری آنان در درگاه الهی)سرچشمه گرفته بود، نه از اعتقاد به ربوبیت و پروردگاری آنان. با توجه به این ضابطه می توان درباره احترام و تکریمی که مسلمانان در مشاهد مشرفه به اولیای مقرّب الهی می گذارند قضاوت و داوری کرد. پیداست که بوسیدن ضرایح مقدسه یا اظهار شادمانی در روز ولادت و بعثت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)،


-------------- صفحه 52

جنبه تکریم و اظهار محبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)را دارد، و هرگز از اموری چون اعتقاد به ربوبیت او سرچشمه نمی گیرد. همچنین مسائلی چون سرودن اشعار در مدایح و مراثی اولیای الهی، حفظ آثار رسالت و ساختن بنا بر قبور بزرگان دین نه شرک است و نه بدعت. شرک نیست زیرا سرچشمه اعمال، محبت و علاقمندی به اولیای الهی است(نه اعتقاد به ربوبیت آنان); بدعت نیز نیست زیرا اعمال مزبور مبنای قرآنی و حدیثی دارد که همان اصل لزوم محبت و مودّت به پیامبر و خاندان او باشد، و اعمال تکریم آمیز ما در روزهای ولادت و بعثت، جلوه ای از بروز این مودت است (توضیح این امر، در بخش مربوط به بدعت خواهد آمد). متقابلاً سجده مشرکان بر بتها از این جهت منفی و مطرود بود که از اعتقاد به ربوبیت و کارگردانی بتها و اینکه قسمتی از سرنوشت مردم در دست آنها است، سرچشمه می گرفت، و مشرکین لااقل عزت و ذلت و مغفرت و شفاعت را در دست آنها می دانستند.


-------------- صفحه 53

بخش سوم: صفات خداوند

بخش سوم

کلیات عقاید

2 -------------- صفحه 54


-------------- صفحه 55

صفات خداوند

اصل سی وچهارم

از آنجا که ذات خداوند حقیقتی غیر متناهی است و مثل و نظیری ندارد، انسان راهی به درک کنه ذات خداوند نخواهد داشت، در عین حال می توان او را از طریق صفات جمال و جلال شناخت. مقصود از صفات جمال، صفاتی است که نشان دهنده کمال وجودی خداوند است، مانند علم، قدرت، حیات، اختیار و نظایر آن. مقصود از صفات جلال نیز صفاتی است که خدا اجلّ و برتر از آن است که به آنها وصف شود، زیرا این صفات نشانه نقص و کاستی، وعجز و ناتوانی موصوف است، و خدای متعال، غنی مطلق و منزه از هر نقص و عیب است. جسمانیت، داشتن مکان، قرار گرفتن در زمان،ترکیب و امثال آن.از جمله این گونه صفات است.گاه از این دو نوع صفات، به ثبوتی و سلبی نیز تعبیر می شود، که مقصود از هر دو یک چیز است. اصل سی و پنجم

در بحث شناخت یادآور شدیم که راههای عمده شناخت حقایق، حس، عقل و وحی است.برای شناخت صفات جلال و جمال الهی نیز


-------------- صفحه 56

می توان از این دو راه بهره گرفت. 1. راه عقل: مطالعه جهان آفرینش و اسرار و رموز نهفته در آن، که همگی مخلوق خداوند است، ما را به کمالات وجودی خدا رهبری می کند. آیا می توان تصور کرد بنای کاخ عظیم خلقت، بدون دانایی و توانایی و اختیار برافراشته شده باشد؟! قرآن مجید برای تأیید حکم عقل در این باره، به مطالعه آیات تکوینی در قلمرو آفاق و انفس دعوت می کند، چنانکه می فرماید: (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّمواتِ وَ الأَرضِ)(یونس/101): بگو دیدگان خود را باز کنید و ببینید در آسمانها و زمین چه حقایقی وجود دارد؟ البته در مطالعه جهان طبیعت، عقل این راه را به کمک حس می پیماید.بدینگونه که، ابتدا حس موضوع را به صورت شگفت درک می کند، آنگاه عقل شگفتی مخلوق را نشانه عظمت و جمال خالق می گیرد. 2. راه وحی: آنگاه که دلایل قطعی، نبوت و وحی را اثبات کرد، و روشن شد که کتاب و گفتار پیامبر همگی از جانب خدا است، طبعاً آنچه در کتاب و سنت آمده می تواند راهگشای بشر در شناخت صفات خدا باشد. در این دو مرجع،خدا به برترین صفات وصف شده، و در این زمینه کافی است بدانیم که در قرآن 135 اسم و صفت برای خدا بیان گردیده است که به یک مورد مهم بسنده می کنیم: (هُوَ اللّهُ الّذی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الجَبّارُ المُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللّهُ الخالِقُ البارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الحُسْنی یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَکیمُ)(حشر/23ـ24). «او است خدایی که جز او خدایی نیست; فرمانروای منزه از نقص، ایمنی بخش، رقیب و نگهبان، قدرتمند، عظیم الشأن و شایسته تعظیم. منزه


-------------- صفحه 57

است خدا از آنچه برای او شریک قرار می دهند. اوست آفریدگار صورتگر، برای او است نامهای نیکوتر، آنچه در آسمانها و زمین است او را تسبیح می گویند، و او است قدرتمند و حکیم». در اینجا باید یادآور شویم، کسانی که از بحث درباره شناخت صفات خدا سر باز می زنند در حقیقت گروه «معطلّه» می باشند، زیرا انسان را از معارف بلندی که عقل و وحی به آن هدایت می کند محروم می سازند، و اگر بحث و گفتگو درباره این گونه از معارف ممنوع بود، ذکر این همه صفات در قرآن و امر به تدبّر در آنها لزومی نداشت. اصل سی و ششم

صفات خدا از زاویه دیگر به دو قسم تقسیم می شود: الف ـ صفات ذات; ب ـ صفات فعل. مقصود از صفات ذات، صفاتی است که در وصف خداوند به آنها تصور ذات کافی است، و به اصطلاح از مقام ذات خداوند انتزاع می شود، مانند علم و قدرت و حیات. مقصود از صفات فعل نیز، صفاتی است که ذات خداوند با ملاحظه صدور فعل از او، به آنها متصف می شود، مانند: آفرینندگی، رزق دهی، بخشندگی و مانند آن، که همگی با توجه به صدور فعل از خدا انتزاع می شوند. به عبارت دیگر، تا از خداوند فعلی به نام خلقت و رزق صادر نشود او را خالق و رازق بالفعل نمی توان خواند، هرچند قدرت ذاتی بر خلقت و رزق و


-------------- صفحه 58

رحمت و مغفرت دارد. در خاتمه یادآور می شویم که همه صفات فعل خداوند، از ذات و کمالات ذاتی خدا سرچشمه می گیرند، یعنی خداوند دارای کمال مطلقی است که مبدء همه این کمالات فعلی است. صفات ذات خداوند

پس از آگاهی از تقسیم صفات خداوند به صفات ثبوتی و سلبی، و ذاتی و فعلی، شایسته است مهمترین مسائل مربوط به آن را مطرح نماییم: اصل سی وهفتم

الف ـ علم ازلی و گسترده علم خدا، به حکم اینکه عین ذات اوست، ازلی بوده و بی نهایت می باشد. خدای متعال علاوه بر علم به ذات، به ماسوای ذات نیز اعم از کلی و جزئی، پیش از وقوع و بعد از وقوع آگاه است. قرآن بر این حقیقت تأکید بسیار دارد، چنانکه می فرماید: (إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء عَلیمٌ)(عنکبوت/62) و نیز می فرماید: (أَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطیفُ الخَبیرُ) (ملک/14). در احادیث ائمه اهل بیت (علیهم السلام) هم کراراً بر ازلیت و گستردگی علم خداوند تأکید شده است، چنانکه امام صادق (علیه السلام) می فرماید: لَمْ یَزَلْ عالماً بالمکانِ قبل تکوینه کعلمه به بعد ما کوّنه و کذلک علمه بجمیع الأشیاء.(1) آگاهی او از مکان پیش از آفرینش بسان آگاهی او از آن بعد از خلقت آن است و به همین منوال علم او به تمام اشیاء و مخلوقات.


--------------
1 . توحید صدوق،ص137، باب 10، حدیث9، .
-------------- صفحه 59 ب ـ قدرت گسترده

توانایی خدا، بسان علم وی، ازلی بوده و به حکم اینکه عین ذات اوست مانند علم حق، نامحدود است. قرآن بر گستردگی قدرت خداوند تأکید کرده و می فرماید: (وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلّ شَیء قَدیراً) (احزاب/27) و نیز می فرماید: (وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلّ شَیء مُقْتَدِراً)(کهف/45). امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «الأشیاءُ له سواء عِلْماً و قُدرةً و سُلْطاناً و مُلْکاً و إحاطَة» (1): همه اشیا، از نظر دانش و قدرت و تسلط و مالکیت و احاطه خداوند بر آنها، یکسانند. ضمناً اگر ایجاد اشیای ممتنع و محال بالذات از قلمرو قدرت و سیطره خداوند بیرون است، به علت نارسایی قدرت حق نیست، بلکه به علت نارسایی ممتنع است که قابلیت تحقق و هستی را ندارد(و به اصطلاح، نقص در قابل است). مولای متقیان علی (علیه السلام) آنگاه که از او درباره ایجاد ممتنعات سؤال شد چنین فرمود: «إنَّ اللّه تبارک و تعالی لا ینسب إلی العجز والذی سألتنی لا یکون».(2) خداوند متعال پیراسته از عجز و ناتوانی است، و آنچه که از آن سؤال کردی شدنی نیست. ج ـ حیات

خدای دانا و توانا، قطعاً حیّ و زنده نیز هست، زیرا دو وصف پیشین از ویژگیهای موجود زنده است، و از همین جا دلایل حیات الهی نیز روشن می شود. البته صفت حیات در خداوند: بسان سایر صفات ـ از هرگونه نقص


--------------
1 . توحید صدوق، باب 9، حدیث 15. 2 . توحید صدوق، ص133، باب 9، حدیث 9.
-------------- صفحه 60

پیراسته است، و از خصوصیات این صفت در انسان و مانند آن(همچون عروض مَوْت) منزه می باشد. چه، از آنجا که او حیّ بالذات است، مرگ به ساحت او راه ندارد. و به عبارت دیگر، چون وجود خداوند کمال مطلق است، قطعاً موت که نوعی نقص است به ذات او راه نخواهد داشت. چنانکه می فرماید: (وَ تَوَکَّلْ عَلَی الحَیِّ الّذی لا یَمُوتُ)(فرقان/58). د ـ اراده و اختیار

فاعل آگاه از فعل خویش، کاملتر از فاعل ناآگاه است. همچنانکه فاعلِ مرید و مختار در فعل خود(که اگر بخواهد انجام دهد واگر نخواهد انجام ندهد) کاملتر از فاعل مضطر و مجبور است که ناگزیر تنها باید یک طرف فعل یا ترک را برگزیند. با توجه به نکته فوق، و نیز ملاحظه این امر که خدا کاملترین فاعل در پهنه هستی است، طبعاً باید گفت که ذات ربوبی فاعل مختار است، نه مجبور از جانب غیر یا مضطر از ناحیه ذات، واگر می گوییم خدا مرید است مقصود مختار بودن او است. اراده، به معنای معروف در انسان که امری تدریجی و حادث است، در ذات الهی راه ندارد.از این روی در احادیث اهل بیت (علیهم السلام) برای جلوگیری از خطا و انحراف اشخاص، اراده حق عین انجام و تحقق فعل تلقی شده است، چنانکه می فرماید: «اراده مربوط به انسان حالتی درونی است که به دنبال آن فعل انجام می شود، امّا اراده خدا ایجاد فعل است بدون آنکه چنین حالتی در او حادث گردد.(1) از این بیان روشن شد که اراده ـ به معنی اختیار ـ از صفات ذات بوده، ولی به معنی ایجاد وهستی بخشیدن، از صفات فعل است. چنانکه می فرماید:(إِنّما أَمْرُهُ إِذا أَراد شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون)(یس/82). «فرمان او تنها این است که هرگاه چیزی را اراده کند، به او می گوید«موجود باش» آن نیز بلا فاصله موجود می شود».


--------------
1 . کافی:1/109.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه