دیدگاههای دو خلیفه صفحه 121

صفحه 121

گفت: چه کسی را گمان می برید؟ گفتیم: شاید کسانی را میخواهی که از ابوبکر خواستند تو را از این امر دور کنند.

(عمر) گفت: چنین نیست. به خدا قسم، بلکه ابوبکر مخالف تر بود و او کسی است که درباره اش سؤال کردید بخدا قسم از همه ی قریش حسودتر بود، سپس مدتی طولانی سکوت کرد، مغیره به من نگاه کرد و من به او نگاه کردم و مدتی طولانی بخاطرِ سکوت او ساکت شدیم و سکوت او و ما به درازا کشید تا جائیکه گمان کردیم از آنچه گفته پشیمان شده

است سپس (عمر) گفت: آه از حقیر و پست بنی تیم بن مره! به ظلم بر من سبقت گرفت و با گناه آنرا به من واگذار نمود.

قسمت دوم

مغیره گفت: اما در مورد سبقت گرفتن ظالمانه او بر تو ای امیرمؤمنان، دانستیم چگونه بود! اما چگونه آنرا از روی گناه به تو واگذار کرد؟

گفت: بخاطر آنکه آنرا به من واگذار نکرد مگر بعد از آنکه از آن مأیوس شد. بخدا سوگند، اگر زید بن الخطاب (برادر خود) و اصحاب او را اطاعت می کردم هرگز (ابوبکر) اندکی از شیرینی آنرا نمی چشید لکن مقدّم و مؤخّر نمودم و بالا رفتم و پائین آمدم و باز کردم و محکم نمودم (و در این امر بسیار تفکر و اندیشه کردم) و راهی بجز چشم پوشی بر نتایج آن (سقیفه)، و چاره ای جز حسرت خوردن بر خود پیدا نکردم. امیدوار بودم بازگردد، پس به خدا قسم بازنگشت مگر زمانی که بشدت از آن سیر شد.

مغیره گفت: از این کار چه مانعی داشتی ای امیرمؤمنان؟ در حالیکه در روز سقیفه تو را برای آن عرضه نمود و هم اکنون خشمگین هستی و تأسف می خوری؟

گفت: مادرت بعزایت بنشیند ای مغیره! من تو را از هوشمندان عرب به شمار می آوردم. مثل آنکه از آنچه در آنجا گذشت غائب بودی و از حوادث سقیفه خبر نداری!؟ آن مرد نیرنگ نمود و من نیرنگ نمودم و مرا از کبکی محتاطتر دید، او چون شیفتگی مردم را به خود دید و روی آوردن آنان بخود را مشاهده نمود یقین کرد غیر او را نمی خواهند، و چون حرص مردم را بر او

و تمایل آنان را به سوی خود دید، خواست بداند من چه در دل دارم و آیا دلم آنرا میخواهد، خواست مرا امتحان کند که آیا در آن طمع دارم و آرزومند آن هستم؟

و او دانست و من دانستم اگر آنچه را بر من عرضه کرده است، قبول کنم مردم اجابت نخواهند کرد، پس مرا بر پای خود ایستاده و ناآرام در پی کوچکترین فرصت دید، اگر او را اجابت می کردم مردم آنرا واگذار نمی کردند، و کینه ی آنرا در دل مخفی می نمود و از شر او گرچه تا مدتی دیگر در امان نمی ماندم. علاوه بر آنکه به عیان دیدم مردم مرا نمی خواهند، آیا در هنگام عرضه آن بر من فریاد آنان را از هر جهت نشنیدی که می گفتند: غیر از تو را نمی خواهیم ای ابوبکر تو برای آن (خلافت) شایسته هستی. در این هنگام آنرا به سویش برگرداندم، و صورت او را دیدم که بخاطر آن از شادی درخشید، و یک بار مرا بخاطر سخنی که از من به او رسیده بود ملامت کرد. و آن هنگامی بود که اشعث را اسیر نزد او آوردند، پس بر او منّت گذاشت و او را آزاد ساخت و خواهر خود، ام فروه را به همسری او درآورد، پس به اشعث در حالیکه مقابل او نشسته بود گفتم: ای دشمن خدا آیا بعد از اسلام آوردن کافر گردیدی و به پشت مرتد شدی؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه