دیدگاههای دو خلیفه صفحه 210

صفحه 210

عمر به کارگزاران خود نوشت که بیایند و آنها آمدند. آنگاه چنین گفت: ای مردم من این کارگزاران خود را به حق بر شما گماشتم. و آنها را بکار نگرفتم تا از پوست و خون و مال شما بهره مند شوند. پس هر کدام شما نزد یکی از اینها مظلمه ای دارد به پا خیزد.

راوی می گوید: از مردم کسی پیش نیامد مگر یک نفر که گفت: ای امیرمؤمنان عامل شما مرا صد ضربه شلاق زد. از او تقاص بگیر. پس عمروعاص نزد او آمد و گفت: ای امیرمؤمنان اگر باب این کار را بر عمال خود بازکنی بر آنان گران خواهد آمد و سنتی خواهد بود که بعد از تو بدان عمل خواهد شد.

عمر گفت: آیا تقاص او را از تو نگیرم در حالی که دیدم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از خود تقاص می داد. برخیز و تقاص بگیر. عمروعاص گفت:

پس ما را واگذار تا او را راضی کنیم. راوی می گوید: (عمر) گفت: او را دریابید. پس او را راضی کردند به این صورت که آن تقاص به دویست دینار از او خریداری شد یعنی هر شلاق به دو دینار.(33)

و این کار بیان کننده سنّتی از سنّتهای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود که قبل وفات از مسلمانان خواست تا حق خود را از وی بگیرند، چنانچه حقی بر عهده ی او داشته باشند، زیرا فرمود:

«اما بعد من به سوی شما خدائی را ستایش می کنم که هیچ معبودی بجز او وجود ندارد. نزدیک است از میان شما رحلت کنم، پس هرکس را تازیانه ای زده ام بیاید و تقاص بگیرد، و از هرکس آبروئی ریختم بیاید و تقاص بگیرد آگاه باشید دشمنی از طبع من نیست و نه از شأن من، آگاه باشید محبوب ترین شما نزد من کسی است که حق خود را از من بگیرد یا حلالم کند، تا خدا را با آسودگی خاطر ملاقات نمایم. و می بینم این کار مرا بی نیاز نمی کند مگر آنکه چند بار قیام نمایم، آنگاه پائین آمد و نماز ظهر را به پا داشت سپس برگشت و بر منبر نشست و همان گفتار نخست خود را درباره ی دشمنی و غیر آن تکرار نمود، پس مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا سه درهم نزد شما دارم، حضرت فرمود: ای فضل به او بده و او را دستور دادم بنشیند، سپس فرمود: هرکس چیزی نزد خود دارد ادا کند و نگوید رسوائی دنیاست، آگاه باشید رسوائی دنیا بهتر از رسوائی آخرت

است. پس مردی برخاست و گفت: ای رسول خدا سه درهم نزد من است که از سهم سبیل الله برداشته ام، حضرت فرمود: چرا برداشتی؟ گفت: به آن محتاج بودم. حضرت فرمود: ای فضل از او بگیر. سپس فرمود: هرکس در خود چیزی می بیند که از آن می ترسد برخیزد تا برایش دعا کنم. پس مردی برخاست و گفت من دروغگو هستم من گنهکارم من پرخوابم. حضرت عرضکرد: خدایا به او صدق و ایمان روزی کن و چون اراده کرد خواب او را برطرف کن سپس مردی به پا خاست و گفت: بخدا سوگند ای رسول خدا، بسیار دروغ می گویم و منافق هستم و هر جنایتی را مرتکب شده ام. پس عمر برخاست و گفت: ای مرد خود را رسوا کردی. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای پسر خطاب رسوائی دنیا آسانتر از رسوائی آخرت است خدایا او را صدق و ایمان روزی کن و امر او را به خیر گردان.(34)

عمر و رسیدگی به حساب والیان خود

ابوبکر با والیان خود شدت عمل نداشت. اما عمر بن الخطاب با والیان خود به حزم و احتیاط عمل می کرد تا آنان را از تخطّی از فرمانهای خود باز دارد. و آنان از او ترس و پروا داشتند. و عثمان به همین مطلب در سخنی که با عمروعاص داشت اعتراف کرده می گوید: بخدا سوگند اگر تو را به شیوه ی عمر مؤاخذه می کردم به راه می آمدی لکن بر تو نرمی نمودم و تو بر من جرأت گرفتی.(35)

تازیانه ی عمر، این والیان را که از خدای تعالی ترسی نداشتند می ترساند و عملا در تمام مدت سلطه

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه