سیری کامل در اصول فقه: دوره ده ساله دروس خارج اصول محمد فاضل لنکرانی جلد 14 صفحه 130

صفحه 130

نمی توانیم کلمۀ قطع طریقی را برداریم و جایش«المقطوع» بگذاریم و بگوییم: «المقطوع حجّه». اگر بگوییم: «المقطوع حجّه» غلط است برای اینکه مقطوع«یتصف بالمنجّزیه لا انه یتصف بالمنجّزیه» منجّزیت از آثار قطع است.

پس با اینکه مقصود ما در این کلمۀ«القطع حجّه» قطعهای طریقی است و این کلمۀ القطع، اشاره به تمام قطعهای طریقی است اما کلمۀ قطع در این جمله لیس بمعنای مقطوع، بلکه کلمۀ قطع به معنای خودش است، به معنای مقابل مقطوع است برای اینکه آنکه حجّیت دارد، عبارت از قطع است.

لازمه مراد بودن یقین طریقی در«لا تنقض»

در«لا تنقض الیقین بالشک» هم مسأله همین طور است. یکی از آثاری که روی یقین بار شده است(البته مقصود از یقین، یقین های طریقی است اما اثر روی یقین بار شده است.) «عدم جواز نقض الیقین بالشک» است. این را ما چطور برداریم و جایش متیقن بگذاریم؟

اگر کلمۀ الیقین و لو به عنوان یقین طریقی، خودش موضوع برای اثر باشد، خودش موضوع برای لا تنقض باشد، دیگر چه معنا دارد که ما بگوییم: یقین اینجا بی خود است، یقین یعنی متیقن؟ اگر یقین اینجا به معنای متیقن است، یقین در«القطع حجّه» هم به معنای متیقن است. مگر آنجا مقصود یقین های طریقی نیست؟ مگر قطع طریقی در آنجا اراده نشده است؟ آیا می توانید کلمۀ حجیّت را از روی خود یقین بردارید و روی متیقن بار کنید و بگویید: «وجوب صلاه الجمعه حجه»؟ اگر این را بگویید به شما می خندند.

عین همین مسأله در«لا تنقض» است، و لو اینکه یقین، یقین طریقی است، اما این نه به این معناست که کلمۀ یقین در لا تنقض، بجای متیقن نشسته است، بلکه کلمۀ یقین در مقابل متیقن است، یعنی از آثار خود یقین است که یقین نباید به شک نقض بشود. اما اینکه این معنا چگونه با کلمۀ نقض سنخیت پیدا می کند، ان شاء الله بعد توضیح می دهیم.

اما همین مقدار می خواستیم عرض بکنیم که«صرف کون الیقین طریقیا لا یوجب» که کلمۀ یقین به معنای متیقن باشد. لذا بیان مرحوم شیخ به این صورت مورد خدشه و مناقشه واقع می شود. شما روی این کلمۀ«القطع حجّه» فکر کنید، ببینید چگونه رفع اشکال خواهد شد. ان شاء الله.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه