کرامات العباسیه علیه السلام معجزات ابالفضل العباس علیه السلام بعد از شهادت صفحه 132

صفحه 132

شدم پروانه شمع رخ سلطان مظلومان

ازین رو شمع بزم اهل رازم میتوان گفتن

به میدان محبت چشم امید از جهان بستم

براه عشق جانان پاکبازم میتوان گفتن (104)

حوریه

(آیت الله شیخ محمّد حسن مولوی قند هاری رضوان الله تعالی علیه ) که جدیداً مرحوم شدند. در یکی از مجالسی که در شبهای جمعه دارند فرمود:

طلبه ای به نام ( شیخ علی ) در نجف می زیست که ازدواج نکرده بود و می گفت : حالا که می خواهم ازدواج کنم ،( حورالعین ) می خواهم ! وی چند مدت در حرم (امیرالمؤ منین (ع )) متوسل به (حضرت علی (ع ) ) شد و از حضرت (حوریه ) درخواست کرد و بعد که در نجف مظنون به جنون شده بود به کربلا مشرف گردید و در حرم (حضرت سیدالشهداء(ع ) و حضرت اباالفضل (ع )) از آن دو بزرگوار طلب (حوریه ) نمود. اماّ بعد از مدتی این

قضایا را رها کرده به نجف برمی گردد و باز در مدرسه نواب مشغول درس می شود و کلاً از آن تمنّا دست برداشته و فقط به درس می پردازد.

یک شب که از زیارت (حضرت امیر (ع )) برمی گشته می بیند در وسط صحن خانمی نشسته است . وقتی از کنار آن زن رد می شود، آن زن برمی خیزد و به او می گوید: من در اینجا هیچ کس را ندارم و غریبم ، شما باید مرا با خود ببرید.

(شیخ علی ) می گوید: امکان ندارد، چرا که من مردی عزب و مجّرد بوده و شما زنی جوان هستی و بدتر از آن اینکه من در مدرسه ساکنم . آن زن به دنبال (شیخ علی ) راه افتاده و اصرار می کند که حتماً مرا امشب به حجره ات ببر! خلاصه ، (شیخ علی ) او را در آن شب به حجره اش می برد، در موقع داخل شدن به مدرسه ، چند تا از طلبه ها بیرون از حجره های خویش به سر می برده اند، ولی هیچ یک آن زن را نمی بینند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه