روزنه هایی از عالم غیب صفحه 71

صفحه 71

1- 57. این بزرگوار عجالتاً شناخته نشد.

رضاعلیه السلام را دید که به او فرمودند: برو پیش سلیمانی و از او قطره بگیر! وی از خواب بیدار شده نزد این جانب آمد، خواب را نقل کرد و از من تقاضای قطره چشم نمود.

با خود گفتم: من که دکتر نیستم و قطره ندارم. عاقبت به ذهنم آمد که روی ضریح مطهّر، گاهی گل های تازه ای را در گلدان ها می گذارند که برای حفظ تازگی آن ها، مقداری در آن گلدان ها آب می ریزند. من مقداری از آب گلدان ها را نزد خویش داشتم، با خود گفتم: خوب است از آب آن گلدان ها، قطراتی را به وی بدهم تا به وسیله آن استشفا کند، لذا قدری از آب آن گلدان ها به او دادم، او آب را گرفت و به سوی حرم شتافت. در حرم به قصد استشفا مقداری از آن آب را در چشم کور خویش می ریزد، به ناگاه چشم او شفا می یابد. در این هنگام دیدم در حرم مطهّر سر و صدای عجیبی برخاست. با جستجو دریافتم کارگر مذکور شفا یافته است. من برای اطمینان از نابینا بودن چشم او و شفا یافتنش به واسطه قطرات آب گلدان های ضریح، به قائم شهر تلفن کردم و وضع او را از کارخانه ای که در آن جا کار می کرد پرسیدم، صاحب کارخانه که خیال می کرد من این پرسش را برای ازدواج از او می کنم، بدون معطّلی گفت: بله، جوان متدینی است، ولی از یک چشم نابیناست.

شفای چشم نابینا به وسیله حضرت رضاعلیه السلام

مرحوم آقای سلطان الواعظین (مؤلّف کتاب شب های پیشاور)(1) می فرمود: من به کرمان برای تبلیغ رفته بودم، روزی برای یافتن منزل اجاره ای به کوچه ای رسیدم، ناگاه زنی را دیدم که به طرف من می آید. او پس از رسیدن، بدون معطّلی رو به من کرده و گفت: آقا شما امام زمانی؟!

من گفتم: من سلطان الواعظین هستم و برای تبلیغ به این جا آمده ام.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه