عرفان اسلامی جلد 4 صفحه 156

صفحه 156

مردی کنّاس مشغول خالی کردن چاه مستراح بود،اصحاب از بوی تعفن کثافات دماغ خود را گرفتند و به سرعت از آن محل گذشتند،ولی مشاهده کردند شیخ نیامد.

چون نظر کردند دیدند شیخ با حالت تفکر کنار کثافات ایستاده.فریاد زدند:

استاد ! بیا.فرمود:می آیم،پس از مدتی تأمل در کنار کثافات به سوی اصحاب روان شد،چون به آنان رسید،عرضه داشتند:ای راهنما ! برای چه کنار کثافات ایستادی ؟

فرمود:چون شما دماغ خود گرفتید و به سرعت حرکت خود افزودید،آوازی از کثافات و فضولات برخاست که هان ای روندگان ! دیروز ما با حالتی طیب و طاهر و پاکیزه و رنگ و بویی بسیار عالی بر سر بازار به صورت سبزیجات و میوه جات و حبوبات قرار داشتیم و شما بنی آدم به خاطر به دست آوردن ما،بر سر و بار یکدیگر می زدید و به انواع حیله ها و خدعه ها متوسل می گشتید و از هیچ گونه تقلب و زوری خودداری نمی کردید،چون ما را به دست آوردید خوردید،ما بر اثر چند ساعت همنشینی با شما تبدیل به این حال گشته و به این سیه روزی افتادیم، به جای این که ما از شما فرار کنیم،شمایی که باعث این تیره بختی برای ما شدید، شما از ما فرار می کنید ؟ ! ای اف بر شما !!

من کنار کثافات ایستاده و به پند و نصیحت آنان گوش فرا داده تا شاید عبرتی از آنان بگیرم !

ناصر خسرو به راهی می گذشت***مست و لایعقل نه چون میخوارگان

دید قبرستان و مبرز روبرو ***بانگ بر زد گفت کِایی نظارگان

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه