عرفان اسلامی جلد 13 صفحه 419

صفحه 419

و وقاحت چنین گفت:ستایش خدایی که حق و اهل حق را غلبه داد و امیر المؤمنین یزید بن معاویه را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو را به قتل رساند !

عبد اللّه چون این سخنان یاوه را شنید فریاد برآورد-فریادی در سخت ترین فضای اختناق-:ای فرزند مرجانه ! ای دشمن خدا ! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و آن که به تو این پست و مقام را واگذار کرد،تو دستور می دهی فرزندان پیامبر را بکشند سپس بر منبر مسلمانان رفته و این چنین دهن کجی می کنی ؟ !

ابن زیاد از شنیدن این سخنان سخت ناراحت شد و فریاد زد:این گوینده که بود ؟

عبد اللّه فریاد زد:ای دشمن خدا ! ای دروغگو ! پسر دروغگو ! من بودم،آیا دودمان پاک پیامبر را که خداوند رجس و پلیدی را از ساحت مقدس آنان دور کرده به قتل می رسانی و ادعای اسلام می نمایی،ای داد ! کجایند فرزندان مهاجران و انصار،چرا از این متجاوز لعنت شدۀ فرزند لعنت شده به زبان رسول اکرم،انتقام نمی کشند ؟ !

این سخنان،پسر زیاد را تبدیل به یک آتش پاره کرد،همان وقت دستور دستگیری عبد اللّه را داد،گروهی از ماموران به طرف او آمدند،عده ای از طایفۀ عبد اللّه به حمایت برخاستند،با ایجاد شدن کشمکش سخت،عبد اللّه را از دست ماموران نجات داده و به خانه اش بردند.

سرانجام محمد اشعث به دستور ابن زیاد با گروهی زیاد برای دستگیری او حرکت کردند،در این موقعیت گروه عبد اللّه مغلوب شده و عده ای کشته شدند،فاجران به در خانه عبد اللّه رسیدند،در را شکسته و وارد خانه شدند ! !

عبد اللّه به دختر با شهامتش گفت:شمشیر مرا بده و از هر طرف به من حمله شد مرا راهنمایی کن تا شرّ آنان را دفع کنم.

دختر شمشیر پدر را به دست او داد و به راهنمایی آن مرد بینادل مشغول شد،عبد اللّه با خواندن رجز به دشمن عنود حمله ور شد و به دفع جنایت آنان شمشیر زد،دختر گفت:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه