راه روشن: ترجمه المحجه البیضاء فی تهذیب الحیاء جلد 5 صفحه 244

صفحه 244

گفت:من عملی ندارم که خدا را بخوانم.پیک گفت:من دعا می کنم و تو آمین بگو.پس پیک دعا کرد و او آمین گفت ابری بر روی آنها سایه افکند تا به ده رسیدند.پس قصّاب به جای خود روانه شد و ابر با او برفت.رفیقش به او گفت:

تو می پنداشتی که عملی نداری من دعا کردم و تو آمین گفتی و ابری بر ما سایه افکند آنگاه ابر در پی تو آمد.باید مرا از حال خود خبر دهی پس داستان خود را به او خبر داد.پیک گفت:کسی که از گناه توبه می کند مقامی در پیشگاه خدا دارد که هیچ کس ندارد.

احمد بن سعید عابد از پدرش روایت کرده که گفت:جوانی خداپرست که همواره در مسجد جامع بود در کوفه نزد ما بود.او خوش رو و خوش قامت و خوش منظر بود.پس زنی زیبا و خردمند به او نگاه کرد و دلباختۀ او شد و این حالت طولانی شد.روزی زن در راه جوان که قصد مسجد رفتن داشت ایستاد و به او گفت:جوان سخنم را گوش کن آنگاه هر چه خواستی انجام بده.جوان برفت و با او سخن نگفت.سپس بر سر راه جوان که آهنگ رفتن منزل خود کرده بود ایستاد و گفت:ای جوان سخنم را گوش کن.راوی گفت:جوان مدّت زیادی خاموش ماند و به زن گفت:اینجا محلّ تهمت است و من نمی خواهم متّهم شوم.

زن به او گفت:به خدا من در اینجا نایستادم،در حالی که از کار تو آگاه نباشم ولی پناه به خدا که خداپرستان به خاطر من متّهم شوند و آنچه مرا واداشت که در چنین کاری با تو ملاقات کنم این است که بدانم این کار اندک در نزد مردم بسیار است و شما خداپرستان مانند شیشه هایی هستید که کمترین چیزی آنها را بر اثر صافی و زلالی معیوب و تیره می سازد.خلاصۀ سخنم با تو این است که با تمام اعضای وجودم شیفتۀ توام؛خدا را در کار من و خودت در نظر بگیر.راوی گفت:جوان به منزلش رفت و خواست نماز بگزارد ولی ندانست چگونه نماز بگزارد.پس کاغذی برداشت و نامه ای نوشت آنگاه از خانه اش بیرون شد ناگهان زن را در جای خود ایستاده یافت و نامه را به طرف او انداخت و به منزلش برگشت مضمون نامه چنین بود:به نام خداوند بخشندۀ بخشایشگر.ای خانم باید

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه