- اشاره 1
- پيشگفتار 1
- جلسه اوّل 1
- شناخت قابل تعريف نيست 2
- شناخت رابطهاي است با محيط 2
- آگاهي انسان نسبت به خويش (خودآگاهي) 2
- ذهن و عين 3
- تأثير ذهن و عين در يكديگر 3
- ذهن بخشي از عين است 3
- مهمترين انتظار از ذهن 4
- پاسخ به پرسشها 4
- نقش و ارزش اصلي آگاهي، واقعنمايي است 11
- جلسه دوّم 11
- تفاوت حقيقت و واقعيت 11
- انواع آگاهي 14
- مشاهدات دروني 15
- تعريف فكر 16
- آگاهيهاي مأخوذ از تجزيه و تحليل و جمعبندي 16
- آگاهيهاي قبل از تجربه 16
- آگاهيهاي اشراقي و عرفاني 17
- پاسخ به پرسشها 17
- وحي 17
- موضوع شناخت: چه چيزي را ميشناسيم؟ 21
- جلسه سوّم 21
- نقد علمي بودن ماركسيسم و ماترياليسم 22
- تقسيم موضوعات شناخت به متطوّر و ثابت 22
- پاسخ به پرسشها 23
- جلسه چهارم 27
- تغيير و ثبات تصاوير ذهني 27
- اشاره 27
- تغيير در ساختمان مغز و اندامهاي شناخت 28
- پاسخ به پرسشها 29
- مشاهده 32
- جلسه پنجم 32
- اشاره 32
- خطاي در حواس 32
- تفسير خطاي حس در مشاهده سراب و موارد ديگر 33
- خطاي حس در مشاهده آتشگردان 33
- جلسه ششم 36
- شيوه پي بردن به خطاهاي حسي 36
- اشاره 36
- انديشه تحليلگر و بيرون آمدن از شك 37
- حدود كاربرد روش تجربي 37
- نقش ذهن تحليلگر در ابداع نظريات 38
- جلسه هفتم 39
- خلاصه نتايج قبل 39
- ادراكات بديهي و نظري 40
- ادراك مادي نيست 40
- معناي ديالكتيك 41
- علم حضوري و حصولي 41
- آداب مباحثه 41
- معناي روش تجربي و اصول آن 42
- معناي تز، آنتيتز، سنتز 42
- قرآن و مشاهده 43
- محدوديتهاي روش تجربي 43
- اصول تجربي مورد قبول قرآن 44
- پاسخ به پرسشها 44
- جلسه هشتم 45
- اشاره 45
- بررسي اصول ماترياليسم ديالكتيك 45
- سير حركت تاريخ در ماترياليسم ديالكتيك 46
- نقد اصالت تاريخ ماترياليسم ديالكتيك 46
- بررسي اصل تضاد و تناقض 46
- نقد تعميم اصل تضاد به جهان 47
- پاسخ به سؤالها 48
- فهرست اعلام 49
مثال ديگر آتشگردان است. شما وقتي آتشگردان را ميگردانيد، يك حلقه آتش در فضا به نظرتان ميآيد و در نظر شما يك حلقه آتش در فضا مجسم ميشود. اگر ندانيد كه كسي در حال گرداندن آتشگردان است، فكر ميكنيد حلقه آتشي در فضا وجود دارد. نگاه شما به شما ميگويد يك حلقه آتش در فضا وجود دارد، در حالي كه واقعاً حلقه آتشي نيست؛ بلكه يك آتشگردان است كه با سرعت ميچرخد.
همينطور شما وقتي به اين صفحه ميز نگاه ميكنيد، آن را يك صفحه كاملاً به هم پيوسته ميبينيد. نگاه شما به شما ميگويد كه اين يك صفحه كاملاً به هم پيوسته ميبينيد. اگر همان وقت به شما بگويند كه در اين صفحه فاصلههاي فراواني وجود دارد كه سطح آنها از سطح خود اين ذراتي كه در طرفين فاصلهها هستند خيلي بيشتر است، باور نميكنيد. شما اين را يك صفحه به هم پيوسته بدون فاصله مييابيد.
سراب از قديم مثال معروفي براي خطاي حواس بوده است. وقتي از بيابان يا جادههاي آسفالته عبور ميكنيد، اگر جايي مقداري نشيب و فراز نرم داشته باشد و نور بتابد، از دور خيال ميكنيد كه آنجا باران آمده و آب هست؛وقتي نزديك ميشويد درمييابيد كه آب نيست؛ خشك است. مسافر بيابانگرد تشنه، كه دلش پي آب است و آب ميطلبد، از دور ميبيند يك درياچه يا يك بركه آب جالب هست، امّا وقتي به سراغ آن ميرود متوجه ميشود كه آبي نيست؛ بلكه صرفاً يك سراب هست؛ يعني تابشي كه روي شنهاي بيابان بوده و منعكس ميشده - عيناً مثل انعكاس نور از صفحه آب. همين آسمان كه ما به نظرمان ميآيد يك سقف آبي رنگ است كه روزها رنگش قدري بازتر و شبها تيرهتر است و آن را يك سقف براي فضا حساب ميكنيم، واقعاً يك سقف نيست؛ بلكه عبارت است از همان جو؛ يعني آن مقدار هوايي كه شامل گازهاي داخل هوا است كه محيط بر زميناند.
بنابراين، از اين نمونهها و نمونههاي بسيار ديگر، معلوم ميشود كه مشاهده هميشه به ما آگاهي صحيح نميدهد. امّا ما چه وسيلهاي داريم براي تضمين اينكه مشاهده به ما آگاهي صحيح بدهد؟ همه اينها كه من گفتم در ديدن بود؛ در ساير انواع مشاهده نيز خطاهاي مشابهي هست. شما پس از آنكه دهان خود را با خمير مسواك ميزنيد، اگر چيزي بخوريد تلخ به نظرتان ميآيد؛ در حالي كه اگر قبل از مسواك زدن با خمير، همان را بخوريد، براي شما مزهاي شيرين و خوشمزه خواهد داشت. بنابراين، بودن بقاياي خميردندان در دهان شما سبب ميشود كه مزه چيزي را كه واقعاً شيرين است تلخ تلقي كنيد و فكر كنيد كه اين چيز تلخ است.
چه كنيم كه اين مشاهده، كه از پربارترين و غنيترين راههاي آگاه شدن است، به ما آگاهي غلط ندهد؟ البته گفتيم كه تعبير »آگاهي غلط« اشتباه است؛ زيرا آگاهي نميتواند غلط باشد؛ امّا ما آن را فعلاً با مسامحه به كار ميبريم. به تعبير ديگر، چه كنيم كه مشاهده ما را دچار اشتباه نكند؟ اين اولين مسأله مهم در مورد روش شناخت است.
خطاي حس در مشاهده آتشگردان
خوب، ما براي اينكه مطلب خوب روشن بشود، اوّل مثالهايي را كه زديم بررسي كنيم تا ببينيم واقع مطلب چيست و خطا در كجاست. آيا خطا در عمل دستگاههاي مشاهده بود، يا خطا در جاي ديگري است؟ وقتي كه ما آتشگردان را ميگردانيم و يك دايره آتش در فضا به چشم ميآيد، كجاي كار خطا است؟ آيا اينكه در چشم ما، در شبكيّه ما، يك دايره آتش سرخ رنگ در اين فضا ترسيم شده خطا بوده، يا خطا در چيز ديگري است؟ آيا ميتوان گفت چشم ما خطا نكرده و دستگاه بينايي در اينكه يك دايره آتش را در فضا ديده خطا نكرده است و واقعاً يك دايره سرخ رنگ در فضا وجود دارد، منتها اين دايره سرخ رنگ ميتواند با گرداندن سريع آتشگردان در فضا به وجود بيايد، يعني در اثر يك حركت به وجود بيايد؟ اگر از دور به يك حلقه آهني با وصل كردن سيم برق حرارت بدهند و سرخ بشود، به راستي يك دايره سرخ رنگ آتشين در فضا به وجود ميآيد. و اگر آتشگردان را هم سريع بگردانيم به راستي يك دايره آتشين سرخ رنگ به وجود ميآيد؛ منتها دايره اول ثابت است و دايره دوم نتيجه يك حركت است؛ والا، هر دو از اين نظر كه در فضا يك دايره آتشين به وجود آوردهاند، مساوياند. خطايي كه ما داريم در مشاهده و ديدن نيست. خطايي كه ما داريم در تفسير حس است نه در خود حس. يعني ما اين دايره آتشين ناشي از حركت سريع آتشگردان را تفسير كرديم به يك حلقه آتشين ثابت. خطا در كجا بود؟ در تفسير ما بود؛ والاّ در خود حس خطايي نبود.
تفسير خطاي حس در مشاهده سراب و موارد ديگر
در همان سراب، شما وقتي كه از دور نگاه ميكنيد آنچه به چشم ميآيد بازتاب نور است از يك صفحه نوراني؛ صفحهاي كه از دور همان رنگ آبي آب را در چشم مجسم ميكند. در اينكه نوري بوده شكي نيست. در اينكه واقعاً نور و بازتابي وجود داشته است و از دور رنگ آبي را ترسيم كرده شكي نيست. پس همه اينها واقعيت داشته است. آن چيزي كه خطاست اين است كه ذهن آدم تشنه، فوراً اين را تفسير ميكند به يك بركه آب. اصل نور، بازتاب نور، صفحه منعكس كننده نور، رنگ آبي آسماني مثل آب، همه واقعيت داشته است. آن چيزي كه واقعيت نداشته اين است كه اين بازتاب هم ميتوانسته از آب برخيزد و هم ميتوانسته از شن برخيزد؛ امّا شما از روي عادت يا از روي علاقهاي كه به آب داشتهايد، اين را تفسير كردهايد به آب. پس خطا در تفسير آن تصوير حسي است؛ وگرنه در خود تصوير حسي خطايي نيست. شما در ديدن اينكه الان يك نقطه نوراني در فضا هست خطايي نداريد. واقعاً شما يك نقطه نوراني در فضا ميبينيد. منتها، چون اين نقطه دور است، شما تفسير ميكنيد و ميگوييد اين نقطه نوراني در آسمان، كوچك است. بعد از اينكه اطلاعات و مطالعات وسيعتر پيدا ميكنيد، ميفهميد كه اين نقطه از كره زمين هم بزرگتر است؛ ولي همين نقطه كه از كره زمين هم بزرگتر است، در آن فاصله دور واقعاً تصوير يك نقطه نوراني را ترسيم ميكند. از اين جهت خطايي نيست. شما وقتي كه پس از مسواك زدن با خمير دندان يك چيز شيرين را در دهان ميگذاريد و مزه تلخ احساس ميكنيد، واقعاً همينطور است؛ براي اينكه بين باقيمانده خمير در دهان شما و مقداري از مواد اين غذاي شيرين، يك تركيب تلخ شيميايي به وجود ميآيد؛ منتها شما خيال ميكرديد كه اين تلخي مربوط است به خود اين غذا،- يعني اگر وقت ديگري هم آن را بخوريد تلخ است. اين ماده تلخ در اثر يك تركيب شيميايي بين باقيمانده خمير دندان در دهان شما و يكي از عناصر تشكيل دهنده اين غذاي شيرين به وجود ميآيد. اين عنصر با آن عنصر تركيب شد و يك ماده واقعاً تلخ در دهان به وجود آورد. ولي شما اين را تفسير كرديد به اينكه خود اين غذا تلخ است. پس خطا در حس نيست. خطا در تفسير و تطبيق و مرتبط كردن چيزي است كه شما با حستان نسبت به واقعيت عيني، يافتيد.
شما وقتي چوبي را در آب فرو ميكنيد، واقعاً آن اشعه نوراني كه بازتاب آن است، به صورت اشعه شكسته در ميآيد و شكست نور را در آنجا به چشم شما ميدهد. در اينجا واقعاً شعاعهاي نور ميشكنند. تصويري كه از اين اشعه شكسته نور به وجود آمده تصويري واقعي است. نقطه تابيدن و بازتابيدن و شعاعهاي نور واقعاً در فضا وجود دارند. اين نقطههاي ترسيمكننده يك خط شكسته، واقعاً در آن نقطه بازتاب نور در فضا وجود دارد؛ منتها شما اين را چنين تفسير كرديد كه خود چوب شكسته است. چوب شكسته نيست؛ آن اشعه نوراني بازتابيده از چوب از طريق آب، يك خط شكسته واقعي را در فضا به وجود آورده است. پس، در همه اين موارد آنچه حس مييابد يك واقعيت است نه يك خطا. خطا در اين است كه شما اين دريافت صحيح مشاهدهاي را به كمك ذهنيات ديگر خود تفسير كرديد و در اين تفسير خطا كرديد.