شناخت از دیدگاه فطرت صفحه 46

صفحه 46

پس ماترياليسم ديالكتيك اين جريان تز و آنتي‌تز و سنتز ذهن را به عالم عين و واقعيت عيني منتقل مي‌كند. اين كار اول آن است. كار دومش اين است كه مي‌گويد منشأ پيدايش همه پديده‌هاي جديد در عالم عين نيز همين جريان است. يعني خود اين‌كه در دل گندم استعداد گياه شدن و ساقه شدن وجود دارد، خود اين استعداد انگيزه حركت گندم از حالت جمادي به حالت گياهي است. بنابراين، عالم ماده با داشتن چنين عامل محركي در درون خودش دائماً اين حركت را دارد. اين حركت خلاقيت دارد و تمام خلقت‌ها و آفرينش‌ها هم از اين طريق است. پس ماترياليسم ديالكتيك عبارت است از منتقل كردن اين جريان ديالكتيكي و تطور زاينده ذهني به عالم ماده و عالم عين، و پيدايش تطور زاينده عيني در خط تضاد. در اين‌جا لازم است ببينيم اين تضادي كه ماترياليسم ديالكتيك مطرح مي‌كند چيست.

بررسي اصل تضاد و تناقض

ما در اصطلاحات ]منطق[ خودمان چند اصطلاح داريم: تقابل، تضاد، تناقص. گاه مي‌گوييم دو چيز با هم متناقض‌اند. گاهي مي‌گوييم دو چيز با هم متضادند. گاه نيز مي‌گوييم دو چيز نسبت به يك‌ديگر متقابل‌اند. اين‌ها را بايد خوب بفهميم. منظور از مقابل يك‌ديگر بودن حتماً تضاد نيست. ممكن است دو چيز مقابل يك‌ديگر باشند، ولي با هم متضاد نباشند. اگر شما دو آيينه را مقابل هم قرار دهيد تا تصويري كه در اين آيينه‌ها مي‌افتد تا بي‌نهايت خود را نشان بدهد، اين دو آيينه مقابل يكديگرند، ولي متضاد يك‌ديگر نيستند. پس لزوماً از تقابل، تضاد فهميده نمي‌شود )فعلاً منظور همين اصطلاح مردمي و عرفي است(.

در تناقض، دو چيز نقيض يكديگرند. معمولاً وقتي مي‌گوييم »نقيض يكديگر«، كه يكي نقض ديگري باشد. ولي گاهي هم ما ضد و نقيض را به يك معني به كار مي‌بريم و مي‌گوييم آن دو چيز عجب با هم ضد و نقيض‌اند! در اصطلاح فلسفي، تناقض به مقابله نفي و اثبات گفته مي‌شود. هستي و نيستي با هم متناقض‌اند. يعني وقتي سلب و ايجاب يا نفي و اثبات است، مي‌گويند تناقض. تناقض حد اعلاي مقابله است. امّا اگر دو هستي در دو طرف مقابل يك‌ديگر بودند، مثل سياهي و سفيدي، تضاد است. ما مي‌گوييم سياهي و سفيدي دو رنگ‌اند؛ امّا دو رنگ كه با هم تضاد دارند. در تقابل، مغايرت از اين هم كمتر است و همين‌قدر كه دو چيز در يك مكان مقابل يك‌ديگر قرار بگيرند مي‌گوييم تقابل دارند. البته در اصطلاح فلسفي، تقابل معناي محدودتري دارد كه تناقض، تضاد، عدم و ملكه، و تضايف چهار قسم آن هستند. حال مي‌پرسيم آيا در هر ديالكتيكي تناقض و تضاد هست؟

اولاً، ديالكتيسين‌هاي معاصر تضاد و تناقض را به يك معنا به كار مي‌برند، نه به دو معنا. منتها توجه داشته باشيد كه تناقض صرفاً در عالم مفاهيم است؛ در عالم خارج تناقض معني ندارد. چرا؟ براي اين‌كه گفتيم تناقض عبارت است از مقابله هستي با نيستي، و شما مي‌دانيد كه در عالم خارج نيستي معنايي ندارد. نمي‌توانيم بگوييم »نيستي« هست. نيستي يك مفهوم ذهني است در مقابل مفهوم هستي. همچنين آب بودن و آب نبودن. احمد آمد؛ احمد نيامد. اين‌ها همه در مفاهيم ذهني‌اند. به اين‌ها مي‌گوييم متناقضان‌اند. جايگاه دو امر متناقض ذهن است. پس تناقض رابطه دو مفهوم است در ذهن. امّا تضاد مي‌تواند ميان دو واقعيت عيني باشد: سفيدي و سياهي دو امر متضادند. ما مي‌توانيم بگوييم اين شي‌ء سياه است و آن ديگري سفيد. سياهي و سفيدي دو واقعيت عيني هستند و هر دو در خارجند. البته، هيچ‌وقت دو واقعيتي كه رابطه تضاد دارند با هم نيستند؛ چون ما مي‌گوييم دو ضد عبارت‌اند از دو واقعيتي كه با هم جمع نمي‌شوند؛ يعني نمي‌شود كه صفحه اين ميز همين الان هم سياه باشد و هم سفيد. ولي اين صفحه ميز مي‌تواند سياه باشد و آن تخته روبرو سفيد باشد. پس مي‌توانيم بگوييم تضاد رابطه و نسبتي است ميان دو واقعيت عيني كه در زمان و مكان معين با يك‌ديگر جمع نشده‌اند و يا زمانشان فرق دارد يا مكانشان. فرق در مكان، مثل اين‌كه صفحه اين ميز سياه است و صفحه اين تخته، سفيد. همين الان )در يك زمان( صفحه اين ميز سياه است و آن تخته، سفيد است؛ ولي مكان اين‌ها با همديگر فرق دارد: سياه سطح ميز است و سفيد، سطح تخته. همين مثال مي‌تواند عكس باشد: مكانشان يكي باشد، زمانشان فرق بكند. الان سطح اين ميز سياه است، ولي بعداً مي‌توانند آن را سفيد كنند. هر دو، صفحه ميز است، امّا زمانش فرق مي‌كند: در اين زمان سياه است، در زمان ديگر سفيد.

بنابراين، تضاد مي‌تواند رابطه ميان دو حالت متوالي بر يك موضوع باشد. سيب، سبز رنگ است؛ رشد مي‌كند و تدريجاً زرد رنگ يا قرمز رنگ مي‌شود. سيب، اول تلخ است؛ رشد مي‌كند، شيرين مي‌شود. يا غوره ترش است؛ رشد مي‌كند و شيرين مي‌شود. ترشي و شيريني دو حالت اثباتي هستند كه در يك شي‌ء به صورت متوالي مي‌تواند وجود داشته باشد: غوره الان ترش است، ولي دو ماه ديگر شيرين است.

آن‌چه در بحث تناقض و تضاد مهم است اين‌ها نيست. مسأله مهم در اين بحث اين است كه ماترياليست ديالكتيك تضاد موجود در اشياء را اين مي‌داند كه، مثلاً، دانه گندم كه الان جماد است، ولي در درونش بالقوه استعداد گياه شدن دارد، با گندم شدنش تضاد دارد. در حالي كه واقعاً چنين نيست؛ زيرا استعداد گياه شدن با گندم شدن تضادي ندارد. درست اين است كه بگوييم ضد حالت جمادي گندم، يعني حالت گياهي، بالقوه در او وجود دارد. پس آن‌چه وجود دارد ضد بالقوه است، نه ضد بالفعل. ضدبالفعل وجود ندارد. گندم، بالفعل جماد است و بالقوه گياه است. بالقوه، يعني اين‌كه اين استعداد، اين توان، اين قوه را در درون خود دارد كه بعداً گياه شود. اين مي‌شود آن ديالكتيك عيني كه ماترياليسم ديالكتيك روي آن تكيه دارد و مي‌گويد كه همين توان و قوه گياه بودن كه در دل گندم است موتور محرك براي اين حركت است. يعني احتياج به محرك ديگري نيست. اين، مسأله تضاد و تناقض در رابطه با اين بينش و جهان‌بيني خاص )ماترياليسم ديالكتيك( است. ملاحظه مي‌كنيد كه در كار ماترياليسم ديالكتيك مسأله‌اي كه مطرح مي‌شود عبارت است از مسأله قوه و فعل.

سير حركت تاريخ در ماترياليسم ديالكتيك

ماترياليسم ديالكتيك كار ديگري هم انجام مي‌دهد: اولاً، اين جريان را به انسان، به زندگي انسان و به شكل اجتماعي زندگي انسان تعميم مي‌دهد و مي‌گويد شكل زندگي اجتماعي انسان در آغاز شكل اشتراكي اوليه بوده است. البته همه شاخه‌هاي ماترياليسم ديالكتيك اين‌طور نمي‌گويند؛ بلكه يكي از شاخه‌هاي آن چنين تعميمي انجام مي‌دهد. مي‌گويد انسان در آغاز، دسته‌جمعي و به صورت كمون و جامعه اشتراكي اوليه زندگي مي‌كرد. در آن زمان، مالكيت، من و تويي، استثمار، و امثال اين‌ها نبود. بعد اين كمون اوليه در ضمن تبدلات گوناگون تبديل شد به اين‌كه انسان يك جا بنشيند و كشت و زراعت بكند و با زراعت زندگي كند. يعني زندگي انسان از حالت اين سو و آن سو گشتن، به حالت زراعت كردن تبديل شد. البته، براي بسياري از انسان‌ها در اين وسط يك دوره شباني وجود داشته است؛ به اين شكل كه تحول از زندگي عادي به زندگي شباني و از زندگي شباني به زندگي زراعتي صورت گرفت. از زندگي زراعتي نيز خود به خود مسأله برده‌داري برخاست؛ براي اين‌كه وقتي انسان در يك جا ماند و خواست 100 هكتار زمين را آباد كند، دست تنها قادر به اين كار نيست. او براي آباد كردن 100 هكتار زمين به نيروي انساني و براي اين‌كه اين نيروي انساني را ارزان و مفت به دست بياورد به برده‌داري رو مي‌آورد. بنابراين، مسأله برده‌داري از اين‌جا پيدا مي‌شود : اشتراكي اوليه، چوپاني، كشاورزي، برده‌داري. هركدام از اين‌ها يك مقطع است. بعد از برده‌داري توليد بالا رفت و شهر به وجود آمد. پديد آمدن شهر باعث به وجود آمدن داد و ستد بورژوا )شهرنشين( شد. اين شهرنشين بايد كالاهاي خود را با روستايي مبادله مي‌كرد، و از همين‌جا خرده بورژوازي و تجارت ساده به وجود مي‌آمد. اين خرده بورژوازي از دل فئوداليسم )زمينداري بزرگ( و برده‌داري برخاست. بورژوازي براي اين‌كه فئوداليسم را به زانو درآورد، حمايت از بردگان و آزادي آن‌ها را آغاز مي‌كند؛ مبارزه با بردگي شروع مي‌شود؛ بورژوازي رشد مي‌كند؛ حكومت را به دست مي‌گيرد؛ صنعت رشد مي‌كند؛ صنايع بزرگ به وجود مي‌آيند؛ اتحاديه‌هاي بازرگاني به وجود مي‌آيند؛ و در نتيجه، سرمايه بزرگ )به جاي زمين بزرگ در فئوداليسم( بر زندگي انسان حاكم مي‌شود: كاپيتاليسم و سرمايه‌داري. بنابراين، كاپيتاليسم از دل بورژوازي، و بورژوازي از دل فئوداليسم و زمينداري بزرگ متولد شد؛ بعد، اين سرمايه‌داري رشد مي‌كند، مي‌گويد كافي نيست كه من سرمايه‌دار بزرگ باشم، بلكه بايد قدرت‌هاي ارتشي بزرگ را هم در اختيار داشته باشم؛ بايد دولت‌هاي مقتدر هم در اختيار من باشند. بنابراين، رياست و قدرت ارتش را هم در اختيار مي‌گيرد و مي‌شود امپرياليسم و حكومت‌هاي مقتدر بزرگ جهاني. بعد، از درون اين فاصله‌هاي طبقاتي، نارضايتي محرومان مي‌جوشد و مي‌خروشد و حاكميت و متنعمان و مترفان را تهديد مي‌كند، تا آن را از پا دربياورد و ديكتاتوري پرولتاريا، يعني حاكميت خشن محرومان و زحمتكشان جهان، روي كار بيايد. پس، ديكتاتوري پرولتاريا از دل كاپيتاليسم و امپرياليسم برمي‌خيزد. بعد، اين ديكتاتوري پرولتاريا، محيط و عرصه زندگي را به محيط پرخفقاني تبديل مي‌كند؛ مردم تلاش مي‌كنند تا از دل آن يك سوسياليسم آزاد و يك زندگي اشتراكي پيشرفته صنعتي و اقتصادي و اجتماعي و جهاني همراه با آزادي به وجود آورند، و اين مي‌شود سوسياليسم نهايي و آن مدينه فاضله و بهشت ايده‌آل بشر. اين، تخيّل ماترياليسم ديالكتيك است در رابطه با مراحل مختلف زندگي انسان.

نقد اصالت تاريخ ماترياليسم ديالكتيك

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه