- پیشگفتار 1
- تقدیم به 1
- معرّفی اجمالی ارکان چهارگانه 5
- اشاره 5
- اشاره 5
- رکن اول: عالم (مکشوف له) 6
- رکن دوم: معلوم (مکشوف) 10
- رکن سوم: علم (انکشاف) 11
- رکن چهارم: نور علم (مابه الکشف) 14
- رکن پنجم: عالم (واجد نور علم) 17
- قابل کشف نبودن نور علم 23
- قابل تفسیر نبودن واجدیّت نور علم 27
- نور علم در احادیث اهل بیت (علیهِم السَّلامُ) 30
- قابل تفسیر نبودن انکشاف معلوم 35
- قابل تفسیر نبودن اعمال نور علم 38
- اشاره 40
- علم: خیر دنیا و آخرت 41
- شرافت مطلق علم 42
- شرافت بعضی علوم خاصّ 44
- علم همه ی مردم در چهار چیز 49
- چهار محور اصلی علم 50
- اشاره 53
- دو گونه منبع علم 53
- علم مطبوع 54
- معرفت خداوند: مصداق علم مطبوع 56
- معرفت پیامبر (صَلیَّ اللهُ عَلَیه و آله و سَلَم) و ائمّه (علیهِم السَّلامُ) 57
- تفاوت مصادیق «علم مطبوع» در افراد 58
- رابطه ی علم مطبوع با علم مسموع 62
- اهل بیت (علیهم السلام): معادن علم 66
- معیار علم صحیح: کلام اهل بیت (علیهِم السَّلامُ) 67
- تعلّم؛ فقط از محضر اهل بیت (علیهِم السَّلامُ) 69
- علم؛ فقط در مکتب اهل بیت (علیهِم السَّلامُ) 71
- اشاره 76
- اشاره 76
- شرفیابی عنوان بصری خدمت امام صادق (علیهِ السَّلام) 76
- طلب علم و فهم از خداوند 78
- حقیقت بنده بودن 80
- نشانه های حقیقت بندگی 82
- اولین درجه ی تقوی 85
- نه سفارش به ره جویان 89
- معنای استعمال علم 94
- نتیجه ی عدم تحمل علم 97
- فرار علم از عالم بی عمل 98
- عدم استقرار علم در قلب 100
- سعه ی صدر برای استقرار نور علم 102
- عاقبت اخروی عالم بی عمل 105
- خشیت از خدا؛ نشانه ی علم واقعی 106
- بازداشتن نفس از شهوات همراه با خوف 107
- گریه از خوف و تضرع به پیشگاه الهی 108
- جایگاه بایسته ها و نبایسته ها 110
- تواضع: رأس علم 111
- حب ریاست: آفت علما 114
- بیزاری عالم از حسادت 115
- عقوبت تکبّر عالمان 117
- مدارای عالم 119
- نشانه ی علم: سکوت و حلم 121
- اخلاق پسندیده و ناپسند 122
- اخلاص در طلب علم 123
- اشاره 123
- نشانه ی اخلاص در طلب علم: رعایت آداب تعلّم 124
- زهد در دنیا: نتیجه ی اخلاص در علم 130
- اخلاص در عمل به علم و تعلیم آن 130
- اشاره 132
- آثار و برکات جوع 132
- غذا خوردن به خاطر شهوت 134
- اثر لقمه ی حلال در علم 134
- جایگاه بی بدیل حجت حی خدا در علم 137
یعنی عالم بودن را به ذات خود نداریم. پس می توانیم اعتراف کنیم به این که ویژگی کشف و ظهور معلوم بودن عالم از ذات عالم ناشی نمی شود.
رکن دوم: معلوم (مکشوف)
حال که «عالم» را شناختیم، نوبت به شناخت «معلوم» می رسد. معلوم چیست؟
برای شناخت این رکن از نزدیک ترین «معلوم» نسبت به خود شروع می کنیم که خود «من» است. هر کس دارای فهم و شعور باشد، می تواند با اشاره ی وجدانی به خود بگوید: «من» خود را می یابم. این یافتن یا وجدان کردن در حقیقت همان علم به خود است. یعنی هر انسان عاقلی به ماهیت خود علم دارد یا به تعبیر دیگر ماهیتش معلوم اوست.
معلوم شدنم «من» برای «من» چگونه است؟ در توضیح رکن اول روشن شد که ماهیت «من» فقیر بالذات است، یعنی هیچ چیز جز فقر و ناداری، ذاتی آن نیست. بر این اساس، با تنبه وجدانی می یابیم که چنین ذاتی به ذات خود «معلوم» هم نیست، یعنی معلوم شدنش هم نمی تواند به خودش باشد. پس ویژگی کشف و ظهور این معلوم از ذات خود آن ناشی نمی شود. به عبارت دیگر این معلوم به ذاتش ظاهر و آشکار نیست و برای آشکار شدنش به غیر خودش محتاج است. در واقع همان طور که عالم بودن عالم، بالغیر است، معلوم بودن معلوم هم بالغیر است نه بالذات.
از این رو همان گونه که «ذات» انسان با عالم شدن تغییر نمی کند، با معلوم واقع شدن هم تغییری در ذات او رخ نمی دهد. در واقع ذات انسان با معلوم واقع شدن از فقر ذاتی اش خارج نمی شود و به عبارت دیگر، معلومیت، ذاتی او نیست.
توجه شود که معلوم مورد بحث (ذات «من») نزدیک ترین چیز به «من» است و با این وجود به ذات خود معلوم «من» نمی شود، بلکه معلومیتش بالغیر است.
با اندک تأملی روشن می شود که این حکم قابل سرایت به همه ی مخلوقات شبیه خودمان هم می باشد. ما انسان های دیگر را چگونه می شناسیم؟ آن ها چگونه معلوم ما می گردند؟