امامت، مهمترین جایگاه بحثهای کلامی
بحث و گفت و گو دربارهی خلافت و امامت، یکی از مهمترین و دیرینترین بحثها و گفت و گوهایی است که در جهان اسلام، پس از رحلت پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله میان مسلمانان مطرح شده است. اگرچه پیش از این مسئله، دربارهی مسائل دیگری اختلاف نظر پیدا شد، امّا اختلاف در فلسفهی امامت و خلافت، دارای ویژگیهای بی مانندی بود. عبدالکریم شهرستانی، پس از اشاره به پارهای از اختلافات و مباحثههایی که به هنگام رحلتپیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و پس از آن، میان مسلمانان رخ داد، میگوید:پنجمین اختلاف آنان - که بزرگترین اختلاف میان امّت اسلامی به شمار میرود - اختلافشان دربارهی امامت بود؛ زیرا، دربارهی هیچ یک از قواعد دینی، در هیچ زمانی، چنان نزاع و ستیزی که دربارهی امامت در گرفته است، رخ نداده است.وی، آن گاه به ماجرایی که در سقیفهی بنی ساعده اتّفاق افتاد، اشاره کرده، گفته است:مهاجران و انصار، دربارهی امامت، اختلاف کردند. انصار گفتند: «امیری از ما و امیری از شما، عهده دار امر خلافت و امامت گردد.» و سعد بن عباده را - که بزرگ و رهبر آنان بود - از طرف خود پیشنهاد کردند. در این هنگام، ابوبکر و عمر، وارد سقیفه شدند. عمر که از پیش، مطالبی را در نظر گرفته بود تا در آن جمع و دربارهی امامت ایراد کند، میخواست سخن بگوید، ولی ابوبکر مانع شد و خود به سخنرانی پرداخت و پس از حمد و ثنای خداوند، مطالبی را ایراد کرد.عمر میگوید: «او، همان چیزهایی را گفت که من در نظر داشتم بگویم. گویا، او، از غیب آگاه بود. پس از پایان یافتن سخنان ابوبکر و قبل از آن که انصار مطلبی بگویند، من با ابوبکر بیعت کردم، و مردم نیز با او بیعت کردند و در نتیجه، آتش فتنه خاموش شد. جز این که بیعت با ابوبکر، کاری شتاب زده و دور از تدبیر بود که خداوند، مسلمانان را از شرّ آن حفظ کرد. پس اگر فردی دیگر، آن را تکرار کند، وی را بکشید. پس، هرگاه فردی بدون مشورت با مسلمانان با فرد دیگری بیعت کند، آن دو، خود را به هلاکت افکندهاند، و قتلشان واجب است.».شهرستانی، آن گاه به تبیین این مطلب پرداخته است که «چرا انصار بیعت با ابوبکر را پذیرفتند و از پیشنهاد خود مبنی بر این که هر یک از مهاجران و انصار، رهبری داشته باشند، دست برداشتند؟». او میگوید:انصار، بدان جهت از پیشنهاد خود منصرف شدند که ابوبکر از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله روایت کرد که آن حضرت فرمود: «الأئمّة من قریش؛ رهبران امّت اسلامی، از قریشاند.».آن گاه افزوده است:این، بیعتی بود که در سقیفه واقع شد. آن گاه، مردم به مسجد آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز گروهی از بنی هاشم، و ابوسفیان از بنی امیه، و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبعلیه السلام که به تجهیز بدن پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله و تدفین او مشغول بود و در این منازعه شرکت نداشت. [1] .اینک، ما، در پی تحلیل و بررسی ماجرای سقیفهی بنی ساعده نیستیم، غرض از نقل این مطلب، بیان اهمّیّت مسئلهی امامت و خلافت از دیدگاه مسلمانان صدر اسلام است.این که انگیزهی شرکت کنندگان در سقیفه چه بود، در نتیجهی یاد شده، تفاوتی ایجاد نمیکند؛ زیرا، خواه، انگیزهی آنان را حفظ اسلام و جلوگیری از فتنههای احتمالی که اسلام و مسلمانان را تهدید میکرد، بدانیم و خواه، مسئلهی مقام و ریاست و نظایر آن، در هر دو صورت، رفتار آنان، گویای این حقیقت است که خلافت و امامت، مسئلهای مهم و اساسی است و از مسایل محوری در جهان اسلام به شمار میرود.شرکت نکردن امام علیعلیه السلام در سقیفه و وارد نشدن در آن اختلاف، یکی، بدان جهت بود که وی، حفظ حرمت پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله را در آن زمان بر هر امر دیگری ترجیح میداد و بر آن بود که در آن فاصلهی کوتاه، مسلمانان را خطری تهدید نخواهد کرد، و دیگری، این که به اعتقاد او، پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله در حیات خود، برای چنین مسئلهی مهمّی چاره اندیشی کرده و جانشین خود را در فرصتها و مناسبتهای مختلف - مانند غدیر خم - تعیین کرده است.بحث دربارهی امامت و خلافت، صرفاً، یک بحث تاریخی نیست تا در شرح و تبیین یک رخداد مهم در تاریخ اسلام خلاصه شود؛ زیرا، امامت، اَبعاد و زوایای مهم دیگری نیز دارد. این مسئله، با حیات فکری، اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی امّت اسلامی، رابطهای استوار و تعیین کننده دارد. جایگاه مهم و برجستهی بحث امامت در تفکّر و تعالیم اسلامی از همین ابعاد اساسی و سرنوشت ساز آن، ناشی میشود. با تبیین ماهیّت امامت، این مسئله، روشنتر خواهد شد.در این جا یادآوری این نکته لازم است که شیعه، امامت را از اصول دین و عقاید اسلامی میداند، ولی معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب کلامی، آن را از فروع دین و احکام عملی اسلام میشمارند. ریشهی این دو دیدگاه، این است که از نظر شیعه، نصب و تعیین امام، از شئون خداوند است و در تعیین امام، به «انتصاب» قائل است، ولی مذاهب دیگر، نصب و تعیین امام را از شئون و وظایف مکلّفان میدانند و در تعیین امام، به «انتخاب» معتقد هستند.در بحثهای آینده، در این باره، بیشتر سخن خواهیم گفت، یادآوری آن در این بحث، برای بیان این مطلب است که دو دیدگاه یاد شده، در لزوم امامت و اهمّیّت آن، اختلافی ندارند؛ زیرا، از فروع دینی بودن، سبب نمیشود که مسئلهای اهمّیّتاش کم باشد. نماز، از فروع دین است، ولی این امر، با جایگاه مهم آن در آیین اسلام، منافات ندارد.البته، اعتقاد به این که امامت در زمرهی اصول عقاید دینی قرار دارد، منزلت و جایگاه بهتری را به مسئلهی امامت میبخشد.
حقیقت امامت
واژهی امامت، در لغت، به معنای «رهبری و پیشوایی» است و «امام» را «مقتدا و پیشوا» گویند، خواه، آن مقتدا و پیشوا، انسانی باشد یا چیزی دیگر. ابن فارس گفته است: «امام، فردی (یا چیزی) است که در کارها به او اقتدا میشود، و پیامبرصلی الله علیه وآله امام و پیشوای همهی امامان است، و خلیفهی پیامبر، امام رعیّت و مردم است، و قرآن، امام و پیشوای مسلمانان است». [2] .قرآن کریم، همان گونه که برخی از انسانها را «امام» نامیده، کتاب آسمانی حضرت موسیعلیه السلام را نیز «امام» خوانده است. دربارهی حضرت ابراهیمعلیه السلام میفرماید: «إنّی جاعلک للناس إماماً» [3] و دربارهی بندگان خاصّ الهی میفرماید، آنان، از خداوند میخواهند که آنان را پیشوای پرهیزگاران قرار دهد: «وَاجْعلنا للمتقین إماماً» [4] و دربارهی کتاب حضرت موسیعلیه السلام میفرماید: «و من قبله کتاب موسی إماماً و رحمة» [5] .قرآن کریم، «لوح محفوظ» را نیز «امام مبین» دانسته و فرموده است: «وکلّ شیء أحصیناه فی إمام مبین» [6] .متکلّمان اسلامی، امامت را به «ریاست و رهبری جامعهی اسلامی در زمینهی امور دنیوی و دینی» تعریف کردهاند. نمونههایی از تعاریف آنان را ذیلاً یادآور میشویم:1- الإمامة رئاسة عامّة فی أُمور الدین و الدنیا بالأصالة فی دارالتکلیف؛ [7] امامت، رهبری عمومی و بالأصالة در زمینهی امور دین و دنیا در سرای تکلیف است.2- الإمامة رئاسة عامّة فی أُمور الدین والدنیا بالأصالة؛ [8] امامت، رهبری عمومی و بالاصاله (در مقابل بالنیابة) در امور دینی و دنیوی است.3- الإمامة رئاسة عامّة فی أُمور الدین والدنیا لشخص من الأشخاص نیابةً عن النبیصلی الله علیه وآله [9] امامت، رهبری عمومی مسلمانان دراموردینی و دنیوی به عنوان نیابت از پیامبر است.نیابی بودن امامت نسبت به پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله وسلم با اصالی بودن آن نسبت به دیگر مسلمانان - چنان که در تعریف قبل آمده است - منافات ندارد.4- الإمامة رئاسة عامّة فی أُمور الدین والدنیا لشخص من الأشخاص؛ [10] .5- الإمامة خلافة الرسول فی إقامة الدین، بحیث یجب اتّباعه علی کافّة الأمّة. [11] قید اخیر در این تعریف، ناظر به عمومی بودن امامت است.6- الإمامة رئاسة عامّة فی أمر الدین والدنیا، خلافةً عن النبیصلی الله علیه وآله. [12] .توضیحات1- مقصود از قید «بالأصالة» در تعریفهای یکم و دوم، احتراز از رهبری مسلمانان به نیابت خاصّه یا عامه از جانب امام است، مانند نوّاب خاصّه و عامّهی امام عصرعلیه السلام و مانند والیانی که از طرف امیرالمؤمنینعلیه السلام و دیگر خلفا برای ولایات و مناطق مختلف تعیین میشدند.2- مقصود از «دارالتکلیف» این است که امامت مصطلح در علم عقاید و کلام، امامت مردم در سرای دنیا است و امامت به معنایی که در آیات قرآن دربارهی قیامت آمده است، از این بحث بیرون است: «یوم ندعو کلَّ أُناس بإمامهم».3- مقصود از «نیابة عن النبی» همان مفهومی است که از کلمهی «خلافت» در قید «خلافة عن النبی» منظور است؛ یعنی، هر دو قید، ناظر به این است که امامت، مربوط به زمان پس از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله است و امام، خلیفه و جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله به شمار میرود.البته، واژهی «خلافت» از واژهی «نیابت» مناسبتر است؛ زیرا، نیابت، معمولاً، در جایی به کار میرود که رهبر یک جامعه زنده است، ولی چون خود حضور مستقیم ندارد، فردی را به عنوان نایب و جانشین خود بر میگزیند. مانند نوّاب خاصّ امام زمانعلیه السلام ولی کلمهی «خلافت» که ترجمهی فارسی آن «جانشین» است، در هر دو مورد به کار میرود.4- از آن چه گفته شد، نادرستی این نظریّه که گاهی تفاوت میان دیدگاه شیعه و اهل سنّت را در باب امامت، به این صورت بیان میکند که شیعه، قائل به امامت، و اهل سنّت قائل به خلافت است، روشن گردید؛ زیرا، در این باره که رهبر امّت اسلامی پس از پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله به عنوان جانشین آن حضرت، عهده دار امر امامت و رهبری مسلمانان میشود، میان شیعه و اهل سنّت، اختلافی وجود ندارد. خلافت و امامت، دو عنوان برای یک حقیقتاند و هر یک به جنبهای از آن نظر دارد. خلافت، ناظر به جنبهی ارتباط آن با خدا و پیامبرصلی الله علیه وآله است، و امامت، ناظر به جنبهی ارتباط آن با امّت اسلامی، است. بدین جهت، هم در روایات و هم در کلمات متکلّمان اسلامی، هر دو اصطلاح به کار رفته است.5- از تعاریف یاد شده به دست میآید که متکلّمان اسلامی، اعم از شیعی و سنّی، امامت را صرفاً یک مقام و منصب سیاسی که عهدهدار بر قراری نظم و امنیّت اجتماعی و سامان بخشیدن به امور مادّی و مسائل مربوط به حیات دنیوی بشر است، نمیدانند، بلکه آن را مقام و منصبی دینی میدانند که اقدام به آن، یک تکلیف دینی به شمار میرود. بر این اساس، قلمروِ رهبری امام، امور دینی و دنیوی، هر دو، است.آری، در این که «رسالت امام در حوزهی امور دینی چیست؟ آیا تبیین شریعت نیز از وظایف و شئون امام است یا او، صرفاً، مسئول اجرای احکام الهی است؟»، میان متکلّمان شیعه و اهل سنّت، اختلاف نظر وجود دارد که در آینده بررسی خواهیم کرد.از این جا، نادرستی دیدگاه کسانی که گمان کردهاند از نظر متکلّمان اهل سنّت، امامت، صرفاً، یک مقام و منصب دنیوی است و جنبهی دینی و معنوی ندارد، به دست آمد.از دیدگاه آنان، امامت، از دو نظر، جنبهی دینی و معنوی دارد: یکی، از این جنبه که امام، خلیفه و جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله است و اگر به انتخاب اهل حل و عقد تعیین میشود، انتخاب آنان، جنبهی طریقیّت و کاشفیّت دارد، مانند اجماع که طریق کشف حکم شرعی است. و دیگری، از این جنبه که حفظ و اجرای دین، از اهداف و اغراض امامت است.در بحثهای آینده این دو مطلب روشنتر خواهد شد.
وجوب امامت
اشاره
اکثریّت قاطع مذاهب و متکلّمان اسلامی، امامت را واجب میدانند، اگر چه در این که «وجوب امامت وجوب کلامی است یا فقهی؟ عقلی است یا نقلی؟»، اختلاف نظر دارند. برای روشن شدن این مطلب، دیدگاه مذاهب کلامی را یادآور میشویم:1- مذهب امامیّه: از نظر امامیّه، وجوب امامت، وجوب کلامی است (وجوب علی الله) و نه وجوب فقهی (وجوب علی الناس). مقصود از وجوب کلامی، این است که فعلی، مقتضای عدل یا حکمت یا جود یا رحمت یا دیگر صفات کمال الهی است، و چون ترک چنین فعلی، مستلزم نقص در ساحت خداوندی و در نتیجه، محال است، پس انجام دادن آن، واجب و ضروری است. البته، کسی، آن فعل را بر خداوند واجب نمیکند، بلکه او، خود، به مقتضای صفات کمال و جمالاش، آن را بر خود واجب میکند، چنان که فرموده است: «کتب ربُّکم علی نفسِهِ الرحمةَ» و نیز فرموده است: «إنَّ علَینا للهدی» و آیات دیگر. [13] امامیّه، امامت را مقتضای حکمت و لطف خداوند میدانند و بر این اساس، آن را بر خداوند واجب میشمارند.خواجه نصیرالدین در این باره گفته است:الإمامیّة یقولون: «نصبُ الإمام لطفٌ؛ لأنّه یقرّب من الطاعة و یبعّد عن المعصیة واللطف واجب علی اللّه تعالی.» [14] امامیّه، میگویند: «نصب امام، لطف است؛ زیرا، مردم را به طاعت نزدیک میکند و از معصیت دور میسازد و لطف بر خداوند واجب است.».2- مذهب اسماعیلیّه: مشهور این است که اسماعیلیه نیز مانند امامیّه، وجوب امامت را وجوب کلامی (وجوب علی اللّه) میدانند، با این تفاوت که از نظر آنان، فلسفهی وجوب امامت، تعلیم معرفت خداوند به بشر است. فاضل مقداد گفته است: «اسماعیلیّه، امامت را بر خداوند واجب میدانند تا معرفت خداوند را به بشر تعلیم دهد.»، [15] ولی محقّق طوسی، این مطلب را نپذیرفته و گفته است:آنان، به وجوب علی الله، اعتقاد ندارند و به حسن و قبح عقلی معتقد نیستند، لکن معرفت خدا را واجب میدانند و بر این عقیدهاند که معرفت خداوند، از دو راه حاصل میشود: یکی، نظر و تفکّر عقلی، و دیگری، تعلیم به واسطهی امام. بر این اساس، معرفت امام، واجب، و اطاعت از او لازم است. [16] .وی، در کتاب قواعد العقاید، گفته است، اسماعیلیّه، وجوب امامت را «وجوب من الله» میدانند، [17] امّا در بارهی این که «مقصود از وجوب من الله چیست؟» توضیحی نداده است، ولی با توجّه به آرای فلسفی اسماعیلیّه در بارهی سلسله مراتب وجود ممکنات و جایگاهی که امام در این سلسله مراتب دارد، میتوان مقصود از «وجوب من الله» را به دست آورد.اسماعیلیّه، عالم ممکنات را به دو عالم باطن (امر و غیب) و عالم ظاهر (خلق و شهادت) تقسیم کردهاند. عالم باطن یا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستین موجود در این عالم، «عقل اوّل» است و سپس عقول دیگر و نفوس قرار دارند. آنان، امام را مَظهر عالم باطن یا عالم امر میدانند و رتبهاش بر نبیّ - که مظهر نفس است - برتر است. از این رو، معرفت به خداوند، جز توسط امام، حاصل نمیشود. [18] بنابراین، نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مَظهر و ظهور و مَجلی و تجلّی است؛ یعنی، وجود خداوند، در وجود امام، متجلّی میگردد. تجلّی و ظهور، جز از جانب خداوند نیست و چون این تجلّی و ظهور، مقتضای کمال و جمال ذاتی و صفاتی خداوند است، بنابراین، امامت، وجوب من الله خواهد بود.3- مذهب زیدیّه: زیدیّه، اگرچه به عنوان یکی از فرقههای شیعه به شمار میرود، ولی در طول تاریخ آن، گرایشهای فکری و مذهبی گوناگونی پدید آمده است. برخی از آنان، به نصِّ در امامت اعتقاد دارند و امام علیعلیه السلام را جانشین بلافصل پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله میدانند. آنان، امام پس از امیرالمؤمنینعلیه السلام را امام حسن مجتبیعلیه السلام و امام پس از او را امام حسینعلیه السلام میدانند. از نظر آنان، تنها، این سه امام، به صورت خاص به امامت منصوب شدهاند و دیگر امامان، منصوب به نصب عاماند. بدین صورت که هر یک از فرزندان حضرت فاطمه زهراعلیها السلام که عالم و زاهد و شجاع باشد و قیام کند و مردم را به مبارزه با ستمگران دعوت کند، «امام» خواهد بود؛ یعنی، چنین فردی، از سوی خداوند، به امامت منصوب شده است. مطابق این دیدگاه، وجوب امامت، وجوب علی اللّه، خواهد بود. چنان که خواجه نصیرالدین طوسی، زیدیّه و کیسانیّه [19] و امامیّه را از طرفداران «وجوب علی الله» در مسئلهی امامت بر شمرده است. [20] .برخی دیگر از زیدیّه، به وجود نصّ در امامت اعتقاد ندارند و عقیدهی آنان در این مسئله، همانند عقیدهی معتزله و اهل سنّت است. طبعاً، این گروه، امامت را واجب علی الناس میدانند و نه واجب علی الله. [21] مؤلِّف مواقف گفته است: «زیدیّه، به وجوب عقلی امامت معتقد بودند.». [22] .4- معتزله: اکثریّت قاطع معتزله، امامت را واجب میدانند و تنها، دو متکلّم معتزلی، یعنی ابوبکر اصمّ و هشام بن عمرو فوطی، به وجوب امامت اعتقاد نداشتهاند. ابوبکر اصمّ، گفته است: «هرگاه عدل و داد در جامعه حکم فرما باشد، نیازی به امام نیست، امّا هر گاه ظلم و جور بر جامعه حاکم باشد، امام، لازم است.». هشام بن عمرو فوطی، دیدگاهی مخالف وی داشته است. به گمان وی، هرگاه عدل و انصاف بر جامعه سایه گستر باشد، امام، لازم است تا احکام شرع را اجرا کند - زیرا، در این صورت، مردم از او اطاعت خواهند کرد - امّا هر گاه ظالمان و ستمکاران بر جامعه حکومت کنند، جامعه، از امام اطاعت نخواهد کرد، و وجود امام در چنین جامعهای، موجب تعمیق و گسترش نزاع و اختلاف خواهد شد.اکثریّت معتزله - که به وجوب امامت اعتقاد دارند - از نظر عقلی یا نقلی بودن وجوب آن، دو دسته شدهاند. جاحظ، ابوالقاسم کعبی، ابوالحسین خیاط، ابوالحسین بصری، وجوب آن را عقلی و دیگران، وجوب آن را نقلی (شرعی) دانستهاند. [23] به گفتهی علاّمه حلی، معتزلهی بغداد، به وجوب عقلی امامت معتقد بودهاند. [24] .در هر حال، وجوب امامت از نظر آنان، «وجوب علی الناس» است و نه «وجوب علی الله». به عبارت دیگر، وجوب امامت از نظر معتزله، وجوب فقهی است و نه وجوب کلامی.5- خوارج: اقوال متکلّمان دربارهی دیدگاه خوارج دربارهی وجوب و عدم وجوب امامت، مختلف است. برخی از آنان، اعتقاد به عدم وجوب امامت را، به طور مطلق، به خوارج نسبت دادهاند. فخر الدین رازی، [25] محقّق طوسی [26] عضدالدین ایجی [27] از این دستهاند. سعد الدین تفتازانی و فاضل مقداد، قول به عدم وجوب امامت را به فرقهی نجدات (پیروان نجدة بن عامر) نسبت دادهاند. [28] .علاّمه حلّی، قول به عدم وجوب امامت را به جماعتی از خوارج نسبت داده است. [29] شهرستانی، نظریّهی عدم وجوب امامت را به فرقهی محکِّمه (نخستین فرقه خوارج که در جریان جنگ صفین پدید آمد) نسبت داده، گفته است: «وجوّزوا أنْ لایکون فی العالم إمامٌ أصلاً». [30] .در هر حال، تنها فرقهای که از فرقههای خوارج باقی مانده است، فرقه اباضیّه است و آنان هم به وجوب امامت اعتقاد دارند. علی یحیی معمّر گفته است: «ولایجوز أنْ تبقی الأمة الاسلامیة دونَ إمامٍ أو سلطان [31] جایز نیست که امّت اسلامی، بدون امام یا سلطان باشد.».مؤلّف کتاب جواهر النظام - از علمای اَباضیهی عمّان - نیز بر لزوم نصب امام تصریح کرده است. [32] .6- اشاعره: اشاعره، به وجوب امامت معتقدند، لکن از آن جا که به حسن و قبح عقلی و وجوب علی الله اعتقاد ندارند، طبعاً، وجوب امامت را وجوب علی الناس و نقلی میدانند. قاضی عضد الدین ایجی گفته است: «نصب الإمام عندنا واجبٌ علینا سمعاً.» [33] این مطلب، در همهی کتابهای کلامی اشاعره، بیان شده و مورد قبول همهی آنان است.7- ماتریدیّه: متکلّمان ماتریدی نیز بر وجوب امامت، اتّفاق نظر دارند. وجوب امامت از نظر آنان، وجوب فقهی و علی الناس است. ماتریدیه، در نقلی بودن وجوب امامت، با اشاعره همداستاناند. ملا علی قاری، شارح فقه اکبر گفته است: «مذهب اهل سنّت و جماعتی از معتزله، این است که نصب امام، بر مسلمانان واجب است و وجوب آن نقلی است.». [34] .دلایلی که متکلّمان ماتریدی بر وجوب امامت آوردهاند، برخی، نقلی، و برخی، عقلی - نقلی است؛ یعنی، از باب ملازمات عقلیّه است. [35] این نحوه استدلال، در کلمات اشاعره، نیز آمده است. بنابراین، مقصود آنان از نفی عقلی بودن وجوب امامت، دلیل عقلی خالص (مستقلات عقلیه) است.8- وهابیّت: محور بحثهای کلامی در کتابهای اعتقادی وهابیّت، مسئلهی توحید و شرک است و مسائل دیگر، یا مورد توجّه قرار نگرفته و یا در حدِّ اشاره و به اجمال مطرح شده است. از این روی، آنان، دربارهی خلافت و امامت، بحث قابل توجّهی ندارند. یکی از وهابیّان معاصر، در شرح کتاب لمعة الاعتقاد (تألیف ابن قدامّه مقدسی، متوفّای 620 ه) سخنی دارد که دیدگاه آنان را در این باره روشن میکند. عبارت وی، چنین است:الخلافةُ منصبٌ کبیر و مسؤولیّة عظیمة و هی تولّی تدبیر أُمور المسلمین بحیث یکون هو المسؤول الأوّل فی ذالک، و هی فرضٌ کفایةٌ؛ لأنّ أُمور الناس لاتقوم إلاّ بها؛ [36] خلافت، منصبی بزرگ و مسئولیّتی عظیم است و آن، عبارت است از عهده دار شدن تدبیر امور مسلمانان به گونهای که وی (خلیفه و والی) مسئول نخستین در این باره به شمار میرود. خلافت، واجب کفایی است؛ زیرا، امور مردم، بدون آن قوام نخواهد یافت.عبارت اخیر، این را میرساند که وجوب خلافت و امامت، وجوب عقلی - نقلی است؛ یعنی، از یک سو، نیاز به خلافت، یک نیاز اجتماعی است و عقل، به روشنی، به آن حکم میکند، و از سوی دیگر، آن چه نیاز ضروری جامعهی بشری به شمار میرود، مورد اهتمام شریعت اسلام نیز هست.