- انگیزه سازی 8
- پرورش احساس 10
- رفتارسازی 12
- روضه 14
- انگیزه سازی 17
- اقناع اندیشه 18
- پرورش احساس 20
- رفتارسازی 23
- روضه 24
- انگیزه سازی 27
- اقناع اندیشه 30
- رفتار سازی 33
- روضه 34
- انگیزه سازی 36
- اقناع اندیشه 37
- پرورش احساس 40
- روضه 43
- انگیزه سازی 45
- اقناع اندیشه 46
- تحریک احساس 48
- روضه 52
- انگیزه سازی 54
- اقناع اندیشه 55
- پرورش احساس 57
- رفتار سازی 59
- روضه 61
- انگیزه سازی 63
- اقناع سازی 65
- پرورش احساس 66
- رفتار سازی 68
- روضه 70
- انگیزه سازی 72
- اقناع اندیشه 73
- پرورش احساس 77
- روضه 80
- انگیزه سازی 82
- اقناع اندیشه 83
- پرورش احساس 86
- رفتار سازی 89
- روضه 90
- انگیزه سازی 91
- اقناع اندیشه 92
- پرورش احساس 94
- رفتار سازی 97
- روضه 98
- انگیزه سازی 100
- اقناع اندیشه 101
- پرورش احساس 102
- رفتار سازی 105
- روضه 107
- انگیزه سازی 109
- اقناع اندیشه 110
- پرورش احساس 113
- رفتار سازی 115
- انگیزه سازی 118
- اقناع اندیشه 119
- پرورش احساس 120
- رفتار سازی 122
و مریض شد و روز به روز مرضش شدّت پیدا کرد و هر چه معالجه کردیم، سودمند واقع نشد و در آستانه مرگ قرار گرفت. من در بالین او بودم. بسیار پریشان بودم، دیدم عیالم در این وقت فوت می کند و من باید تنها به نجف برگردم و در نزد پدر و مادرش خجل و شرمنده گردم و آن ها بگویند: دختر نوعروس ما را برد و در آن جا دفن کرد و خودش برگشت.
حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد. فوراً آمدم در اتاق مجاور ایستادم و دو رکعت نماز خواندم و توسّل به حضرت امام زمان علیه السلام پیدا کردم و عرض کردم: یا ولی اللّه! همسر من را شفا دهید که این امر از دست شما ساخته است و با نهایت تضرّع و التجاء متوسّل شدم. سپس به اتاق عیالم آمدم. دیدم نشسته و مشغول گریه کردن است. تا چشمش به من افتاد، گفت: چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟ من متوجّه نشدم چه می گوید و تصوّر کردم که حالش بد است. بعد که قدری آب به او دادیم و غذا به دهانش گذاردیم قضیّه خود را برای من نقل کرد و گفت:
جناب عزرائیل علیه السلام برای قبض روح من با لباسی سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته بود. به من لبخندی زد و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری! بعداً امیرالمؤمنین علیه السلام تشریف آوردند و با من بسیار ملاطفت و مهربانی نمودند و به من فرمودند: من می خواهم بروم نجف. می خواهی با هم به نجف برویم؟ گفتم: بلی! خیلی دوست دارم با شما به نجف بیایم. من برخاستم. لباس خود را پوشیدم و آماده شدم که با آن حضرت به نجف اشرف برویم.