خاطراتی آموزنده و ماندگار صفحه 80

صفحه 80

نعلین خود را روی پیش خوان کفشداری گذاشتند . گفتم : آقا تعطیل است به کفشداری دیگر مراجعه کنید .

فرمودند : من می خواهم شما کفش های مرا بگیرید ؟

گفتم : آقا ! من الآن که می روم صبح بر می گردم .

فرمودند : اشکالی ندارد شما هرگاه خواستید بروید و هروقت می خواهید بیایید ، با خود گفتم حتماً سیّد می خواهد تا صبح در حرم بماند کفش ها را گرفتم ، یک عدد پلاک دادم و ایشان به حرم مشرّف شدند من به نعلین ها نگاه کردم دیدم دلم می خواهد آن ها را ببوسم ، بوسیدم و به سر و چشمان و سینه خود مالیدم . به منزل رفتم صبح آمدم دیدم پلاک در جعبه کفش هست ولی کفش ها نیست تعجب کردم ؛ زیرا کلید کفشداری نزد من بود آن روز احساس کردم حالم خیلی خوب است ، اصلاً درد ندارم چند روز به همین منوال بدون درد و ناراحتی گذشت به پزشکم مراجعه کردم . گفت : باید آزمایش بنویسم . آزمایشات انجام شد ، جواب منفی بود ، گفت : یک آزمایشگاه دیگر بروید باز جواب منفی بود ، دکتر گفت : من نمی فهمم این فقط می تواند یک معجزه باشد و الا از نظر علم پزشکی چنین چیزی ممکن نیست . تازه فهمیدم آن سیّد بزرگوار که اصرار داشتند من کفش هایشان را بپذیرم می خواستند مرا شفا دهند و آن آقا حضرت مهدی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودند و اینکه شما این شعر را باید فی البداهه الآن که شیفت من است بگویید و بخوانید تا من هم این اتفاق را برای شما بیان کنم . خداوند از برکات و کرامات امام رئوف(علیه السلام) و فرزند دلبندشان حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف همه ما را بهره مند گرداند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه