شرح دعای کمیل صفحه 269

صفحه 269

کنند ، فرمودند :

شبی همراه با چند تن از تربیت شدگان استاد ، در معیت استاد ، به مسجد کوفه برای عبادت و مناجات و راز و نیاز رفتیم . در کنار استاد به عبادت مشغول شدیم و با حضرت بی نیاز به راز و نیاز پرداختیم . پس از پایان کار چون آمادۀ بیرون رفتن از مسجد شدیم ، ناگهان ماری بسیار خطرناک و وحشت زا نزدیک جمع ما حاضر شد .

جمع دوستان به جز استاد - که در آرامشی عجیب قرار داشت - به وحشت افتادند و در ترسی سخت فرو رفتند . استاد ، با همان آرامش و طمأنینۀ مخصوص به خود ، رو به مار کردند و گفتند : ای مار ، بمیر . مار ، چون چوبی خشک ، بی جان و بی حرکت برجای ماند و ما هم با آرامشی که به دست آوردیم به طرف بیرون مسجد حرکت کردیم .

چون چند قدم دور شدیم یکی از دوستان برای اطمینان یافتن از این واقعه که آیا مار در حقیقت با خطاب استاد مرده یا نه ، به عقب برگشت و با پای خود به مار زد و مار را در حقیقت مرده یافت . سپس به جمع ما پیوست و همه راه خود را به سوی نجف ادامه دادیم . ناگهان استاد رو به آن شخص کرد و فرمود : مار با خطاب من بی جان شد ، لازم نبود شما به عقب برگردید و از این واقعه تفحّص و تحقیق کنید و مرا امتحان نمایید که آیا خطابم مؤثّر افتاد یا نه !!

2 - حکایتی از صاحب دلی دیگر

حکایت کنند از بزرگان دین حقیقت شناسان عین الیقین

که صاحبدلی بر پلنگی نشست همی راند رهوار و ماری به دست

یکی گفتش : ای مرد راه خدای به دین ره که رفتی مرا ره نمای

چه کردی که درّنده رام تو شد نگین سعادت به نام تو شد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه