برگ سبزی اززیارت عاشورا صفحه 87

صفحه 87

حبیب بن مظاهر در دل شب نزد آنها رفت و گفت: آمده ام تا شما را به یاری پسر دختر پیغمبر خدا دعوت کنم. او را تنها نگذارید و یاریش کنید، عمربن سعد با لشگر بسیاری او را محاصره کرده است. چون مردان بنی اسد او را شناختند، هر یک بر دیگری سبقت گرفتند و اعلام آمادگی کردند بطوریکه 90 مرد جنگی بپاخاستند و با حبیب به قصد یاری حسین علیه السلام خارج شدند در این میان یک نفر منافق و جاسوس، خبر را به عمربن سعد رسانده و او بلافاصله ازرق، فرمانده خودش را با 400 نفر سوار به مقابله با بنی اسد فرستاد.

ازرق با سوارانش، در کنار رود فرات به آنها رسیده و راه را بر آنها گرفتند. در حالی که با امام علیه اسلام فاصله بسیار کمی داشتند، لذا جنگ سختی درگرفت و با هم به شدت برخورد کردند.

حبیب بر سر او فریاد زد: ای ازرق، وای بر تو. با ما چه کار داری. برای تو و برای ما اینکار شایسته نیست؛ بگذار دیگری غیر از تو، این شقاوت را بر گردن گیرد. ولی ازرق هیچ توجه نکرد و همچنان لشگرش را به ضرب و جنگ، تحریص و تحریک کرد. و از این رو مانع شد، تا آنها به یاری حسین بن علی (ع) و یارانش نیایند. و چون عده بنی اسد کم بود، نتوانستند مقاومت کنند و منهزم شده و به قبیله خود بازگشتند؛ و همان شب از جای خود کوچ کردند تا مبادا ابن سعد بر آنان شبانه حمله کند. حبیب بن مظاهر با زحمت و سختی تمام نزد امام بازگشت و جریان را گفت:

امام علیه السلام فرمود: لاحول و لا قوه الا بالله.

منابع:

1- بحارالانوار ج 44 ص 386

2- نفس المهموم

3- موسوعه الامام الحسین به نقل از: اسرالشهاده دربندی، مقتل الحسین خوارزمی و بحرالعلوم

7 - اسحاق بن حیوه [حیاه] حضرمی

اشاره

از جنایتکاران لشگر عمر بن سعد در کربلا که لباس امام حسین علیه السلام را سرقت و جنایات دیگری هم مرتکب شد. نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه