بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
در جستجوی آب بودم، تشنه بودم، نمی دانستم که به سوی سراب می روم، جستجوها کردم، خسته و ناامید شدم، از همه جا دل بریدم، تاریکی یأس، وجودم را فرا گرفت.
همه درها به رویم بسته بود، در بن بست دنیا گرفتار آمده بودم، فریاد برآوردم، تو را صدا زدم، شنیده بودم که اگر از روی راستی به درِ خانه تو بیایم، جوابم را می دهی و هرگز ناامیدم نمی کنی!
تو آن خدایی هستی که به بندگان خود از پدر و مادر مهربان تری! تو آنان را آفریده ای و دوستشان داری، چگونه می شود که آنان را از یاد ببری!
می خواستم با تو آشتی کنم، سراغ مهربانی تو را گرفتم، آن را در مناجات با تو یافتم، یاد تو همان آرامش گمشده من بود.