صحیفه رضویه صفحه 80

صفحه 80

به خدا قسم؛ که دست های ما بسته است.(1)

گریستن حضرت امام رضاعلیه السلام برای امام زمان ارواحنا فداه

دعبل اشعار خود را درباره غصب خلافت ادامه داده و سپس به بیان ظهور امام عصر عجّل اللَّه تعالی فرجه می پردازد.

هروی گوید: از دعبل خزاعی شنیدم که فرمود: برای حضرت امام رضاعلیه السلام قصیده ام را خواندم ... و چون به این شعر رسیدم:

خروج إمام لا محاله خارج

یقوم علی اسم اللَّه والبرکات

یمیّز فینا کلّ حقّ وباطل

ویجزی علی النّعماء والنقمات

خروج امامی که حتماً و بدون تردید خروج خواهد کرد، و با نام مبارک خدا وبرکات الهی قیام می کند.

هر حقّ و باطلی را در میان ما جدا می کند، و مردمان را به پاداش عملشان )یا( نعمت می دهد و )یا( کیفر می کند.

حضرت امام رضاعلیه السلام به شدّت گریست(2)، سپس سر مبارک را بلند کرد و فرمود:


1- 68. دعبل شاعر امام رضاعلیه السلام: 245.
2- 69. دعبل گوید: زمانی که از خلیفه فرار کرده بودم، شبی در نیشابور تنها بیتوته کردم و تصمیم گرفتم در آن شب قصیده ای برای عبداللَّه بن طاهر بگویم. همین که در فکر آن بودم - در حالی که در را بر روی خود بسته بودم - شنیدم صدائی بلند شد:«السّلام علیک، یرحمک اللَّه»، بدنم به لرزه درآمد و حالت عظیمی بر من دست داد، صاحب آن صدا به من گفت: نترس خداوند تو را عافیت دهد، من مردی از برادران تو از جنّ از ساکنین یمن هستم، بر ما شخصی از اهل عراق وارد شد وقصیده تو را - «مدارس آیات» - برای ما خواند، من دوست داشتم که قصیده تو را از خودت بشنوم. دعبل گوید: من قصیده را برای او خواندم و او چنان گریست که بر زمین افتاد. سپس گفت: خدا تو را رحمت کند، آیاحدیثی برایت بگویم که بر نیّت تو بیفزاید و در تمسّک به مذهبت تو را کمک نماید؟ گفتم: بلی، حدیث کن. گفت: مدّتی نام جعفر بن محمّدعلیهما السلام را می شنیدم، در مدینه به خدمتش رفتم شنیدم که فرمود: حدیث کرد مرا پدرم ازپدرش از جدّش این که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «علیّ وشیعته هم الفائزون»؛ «علی و شیعه او فیروز و رستگارند». پس با من وداع کرد و خواست برود. گفتم: خدا تو را رحمت کند نام خود را به من بگو. گفت: منم ظبیان عامر. نظیر این داستان از دعبل در «دار السلام عراقی» نقل شده است. )کشکول امامت: 95/1) جریان بسیار جالب دیگری برای دعبل درباره قصیده تائیّه واقع شده است که آن را نیز نقل می کنیم: شیخ طریحی در کتاب «منتخب» از ثقات، از ابی محمّد کوفی نقل کرده که دعبل خزاعی گفت: چون از شهر مرو ازخدمت حضرت امام رضاعلیه السلام برگشتم، وارد شهر ری شدم. در شبی از شب ها در منزل خود تنها نشسته بودم و قصیده تائیّه خود را اصلاح می کردم تا آنکه بعض شب گذشت، ناگاه آواز دقّ الباب بلند شد. پرسیدم: کوبنده در کیست؟ گفت:شخصی از برادران تو. پس به نزدیک در دویدم و گشودم، شخصی داخل گردید که از مشاهده او بدنم لرزید و نفسم مقطوع گردید. پس در گوشه ای نشست و به سوی من نگریست و گفت: نترس، من برادر تو از طائفه جنّ هستم و در روز ولادت تو متولّد شده ام و با تو بزرگ گردیده ام و آمده ام برای تو حدیثی نقل کنم که باعث خوشحالی تو گردد و اعتقاد تو را قوی گرداند و بصیرت تو را زیاد نماید. چون این را شنیدم دلم ساکن گردید و نفسم برگشت. پس گفت: ای دعبل؛ بدان که بغض و عداوت من به علیّ بن ابی طالب علیه السلام از سایر آفریدگان خدا شدیدتر بود تا آنکه با جماعتی از طایفه جنّ - که سرکش و بدکار بودند - بیرون رفتیم،پس عبور ما بر جمعی افتاد که به زیارت قبر امام حسین علیه السلام می رفتند، تاریکی شب ایشان را فرو گرفته بود و ما اراده نمودیم که ایشان را اذیّت کنیم. چون نگاه کردیم ملائکه را دیدیم که در طرف آسمان ایستاده و ما را از اذیّت کردن آنها منع می نمایند و دیدیم ملائکه دیگررا که بر زمین ایستاده اند و ایشان را از هوام زمین منع می نمایند. چون این کرامت را مشاهده کردم گویا خواب بودم وبیدار شدم، و غافل بودم هشیار گردیدم، و دانستم که این کرامات نیست مگر از برکات آن کسی که به زیارت قبر اومی روند و قصد او را کرده اند، پس از اعمال بد خود و آن اراده قبیحه پشیمان شدم و توبه نمودم و با ایشان به زیارت قبرامام حسین علیه السلام مشرّف شدم و با آن ها در همان سال به حجّ رفتم و قبر پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم را زیارت نمودم. در مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مردی را دیدم که جماعتی بر اطراف او بودند و چون از نام او پرسیدم، گفتند: این پسر رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام است. چون این سخن شنیدم به نزد آن حضرت و خدمت آن سرور رسیدم و بر اوسلام کردم و جواب شنیدم. حضرت فرمود: «مرحباً بک یا أخا أهل العراق»؛ آیا بخاطر داری آن شب خود را در بطن کربلا و آن کرامت را که از خدادر خصوص اولیاء او مشاهده کردی؟ به درستی که خدا توبه تو را قبول نمود و گناه و خطای تو را آمرزید. عرض کردم: حمد خداوند را که به معرفت شما بر من منّت گذاشت و دل مرا به نور هدایت شما نورانی گردانید و مرا ازمتمسّکین به ریسمان ولایت شما قرار داد، یابن رسول اللَّه؛ از برای من حدیثی ذکر کن که آن را هنگام بازگشت، هدیه وتحفه قوم خود نمایم. آن حضرت فرمود: روایت فرمود پدرم از پدر خود علیّ بن الحسین علیهما السلام، از پدرش علیّ بن ابی طالب علیه السلام، از رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم که فرمود: «یا علی؛ الجنّه محرّمه علی الأنبیاء حتّی أدخلها، وعلی الأوصیاء حتّی تدخلها، وعلی الاُمم حتّی تدخل اُمّتی، وعلی اُمّتی حتّی تقرّوا بولایتک وتدینوا بإمامتک، یا علیّ؛ والّذی بعثنی بالحقّ نبیّاً؛ لایدخل الجنّه إلاّ من أخذ منک بنسب أو سبب. یا علی؛ بهشت بر پیغمبران حرام است تا آنکه من داخل شوم، و بر اوصیاء پیغمبران حرام است تا آنکه تو داخل شوی، و بر امّت ها حرام است تا آنکه امّت تو داخل شوند، و بر امّت تو حرام است تا آنکه اقرار به ولایت تو نمایند واعتقاد به امامت تو داشته باشند. یا علی؛ قسم به آن کسی که مرا به حقیقت به پیامبری برگزیده؛ داخل بهشت نمی شود مگر کسی که نسب یا سبب از تو اخذ نماید. دعبل گوید: بعد از آن گفت: ای دعبل؛ این را بگیر که دیگر مثل آن را از مثل من نخواهی شنید. این بگفت و در زمین فرو رفت و دیگر او را ندیدم. )کشکول امامت: 96/1)
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه