ضیافت الهی صفحه 99

صفحه 99

ببینند. طرف اسماعیل رفت تا پادشاه را ببیند و فراموش کرد که با اسماعیل وعده دارد. وقتی وعده دیدار با اسماعیل به یادش آمد و به وعده گاه آمد، یک سال از آن قرار گذشته بود؛ ولی با گذشت یک سال وقتی آمد، دید هنوز هم اسماعیل باوفا بر سر موعد مقرر ایستاده و در همان مکان منتظر است و در کنارش چشمه آبی است. رفیق اسماعیل به او یادآوری کرد و گفت: «الآن یک سال از آن قضیه گذشته است و شما هنوز اینجا هستی»؟ اسماعیل گفت: «من منتظر شما بودم و مانده ام تا شما بیایید». وزیر پادشاه خیلی سعایت کرد و گفت: «اسماعیل دروغ می گوید. من در طول این یک سال گذشته به اینجا آمده ام؛ ولی اسماعیل در اینجا نبوده است». اسماعیل گفت: «خدایا، اگر این وزیر دروغ می گوید، نعمتهایش را بگیر». همان موقع دندانهای وزیر ریخت. از اسماعیل درخواست کرد که من اشتباه کرده ام. اسماعیل فرمود که من حالا دیگر حال دعای اول را ندارم. اولین بار که برای گرفتن نعمت ها از تو دعا کردم، دلم شکسته بود و با دلی شکسته دعا کردم. خدا نعمت را از تو گرفت، اما چون از من خواستی دوباره دعا کنم تا نعمت را به تو برگرداند باید صبر کنی، در آینده نزدیک برایت دعا خواهم کرد. سَاستغفرلک.

مفسرین فرموده اند منظور آینده نزدیک، سحرگاهان بوده است. یعنی اسماعیل گفت: «صبر کن سحر بشود تا برایت دعا کنم» شهادت اسماعیل بسیار سخت و دردناک بود. خدای متعال ملکی را فرستاد و به او گفت: «تو هر گونه می خواهی از این مردم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه