صحیفه مهدیه صفحه 314

صفحه 314

او برایم گفت : آن روز بسیار اندوهگین بودم و حالم گرفته بود؛ سرم را پایین انداخته و راه می رفتم که در بین راه ناگهان مردی را دیدم که از پشت سر به طرف من آمد و طرز لباس پوشیدنش نیز همانند عرب ها بود.

وی بر من سلام کرد و من سلام او را بسیار کوتاه پاسخ دادم ، و به دلیل کسالت روحیم به او توجّهی نکردم ، او مقداری راه را به همراه من آمد ؛ در حالی که من همچنان افسرده بودم . و آنگاه با لهجه مردم روستای خودم به من فرمود :

سیّد محمّد؛ حاجت شما چیست؟ سی و هشت )یا سی و نه( روز است که پیش از طلوع آفتاب از نجف اشرف بیرون می آیی و به فلان مکان می روی و عریضه ات را به آب می افکنی و گمان می کنی که امام تو ، حاجت تو را نمی داند و از آن بی اطّلاع است ؟!

سیّد محمّد گوید : از سخنان او در شگفت شدم ؛ زیرا من این

جریان خود را برای هیچ کس بازگو نکرده بودم، و حتّی یک نفر مرا ندیده بود؛ از همه مهم تر آن که از اهالی جبل عامل ، کسی در نجف نبود که من او را نشناسم ! به خصوص که برخی از لباس هایی که آن بزرگوار پوشیده بود در منطقه ما - جبل عامل - مرسوم نبود .

به خاطرم گذشت که من به مهم ترین آرزوی خود - که دست یابی به بزرگ ترین نعمت بود - دست یافته ام و این شخص ، همان حجّت خداوند بر مردم ، یعنی امام عصر صلوات اللَّه علیه است .

البتّه پیش از این شنیده بودم که دست مبارک آن حضرت در نرمی و لطافت به گونه ای است که دست هیچ یک از مردم همانند آن نیست ؛ لذا ، با خود گفتم: من با ایشان دست می دهم و مصافحه می کنم ؛ اگر دستش همان گونه باشد که شنیده ام ، آن طور که شایسته آن حضرت است رسم ادب را به جای می آورم .

در همین اندیشه بودم که دست خود را دراز کردم و آن بزرگوار نیز دست مبارکش را به طرف من آورد و با وی مصافحه کردم و دریافتم که همان خصوصیّت در دست مبارکش می باشد . لذا ، یقین کردم که کامیاب و رستگار شده ام . سرم را بلند کرده و روبروی آن حضرت قرار گرفته و خواستم دست مبارکش را ببوسم که دیگر کسی را ندیدم .(3)

جریان دیگر در مورد نوشتن نامه به حضرت بقیّه اللَّه عجّل اللَّه تعالی فرجه

جریان دیگر در مورد نوشتن ...

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه