حکیمانه: مجموعه لطایف و حکایات ... صفحه 119

صفحه 119

رویه خود را که همان بی اعتنایی بود، حفظ کرد. شاه به او سلام کرد. سپس گفت: «اگر از من خواهشی داری، مطرح کن.» حکیم گفت: «تنها تقاضایم این است که از جلو آفتاب دور شوی تا من بار دیگر از نور خورشید استفاده کنم.» این گفتار در نظر همراهان اسکندر خیلی کوچک و نابخردانه آمد. با خود گفتند: «عجب مرد نادانی است که از چنین فرصتی استفاده نمی کند.» اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغنای نفس دیوژن حقیر می دید، سخت در اندیشه فرو رفت. آن گاه به راه افتاد و به اطرافیان خود گفت: «به راستی اگر اسکندر نبودم، دلم می خواست دیوژن باشم».(1)

ب) رابطه حاکم و کارگزار

احنف بن قیس گفت: «شبی تا صبح بیدار بودم که کلمه ای یابم تا سلطان را خوش آید، بی آن که خدا را به خشم آورد و نیافتم».(2)

هارون الرشید به همراه جعفر برمکی از صحرایی می گذشت. در میانه راه به کاروانی از شتران رسیدند که بارشان سکه های زر بود. هارون پرسید: «این خزانه از کجاست؟» گفتند: «این هدیه ای است که علی بن عیسی از ولایت خراسان برای خلیفه فرستاده است.» هارون رو به جعفر کرد و گفت: «این همه زر در زمان برادرت - فضل بن یحیی برمکی - کجا بود؟» جعفر گفت: «در کیسه صاحبانش».(3)

انوشیروان بر یکی از امیرانش خشم گرفت. به او گفتند: «بخشش خویش از او بگیر!» گفت: «از مقامش برکنار کنید و بخشش از او دریغ ندارید که پادشاهان به دوری تنبیه کنند، نه


1- . گزیده حکایات علما با سلاطین، صص 56 و 57.
2- . کشکول، 342.
3- . گنجینه لطایف، ص 45.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه