حکیمانه: مجموعه لطایف و حکایات ... صفحه 41

صفحه 41

دوست دارم، صدقه دهم».(1)

عارفی مِلْکی داشت. خواست بفروشد و صدقه دهد. یکی از یارانش به او گفت: «کاش برای زن و فرزند ذخیره نهی!» گفت: «بهر خویش نزد خدا ذخیره نهم و او بهر زن و فرزندم ذخیره نهد».(2)

فقیری به حضور امام کاظم علیه السلام آمد و عرض کرد: «تهی دست هستم. مرا از فقر نجات بده. اگر صد درهم پول داشته باشم، با تجارت و خرید و فروش، خود را از فقر و ناداری نجات می دهم.» امام کاظم علیه السلام با روی خوش و لبخند، به او فرمود: «من از تو یک سؤال می پرسم. اگر پاسخ صحیح دادی، ده برابر خواسته تو را به تو خواهم داد.» فقیر عرض کرد: «بپرسید.» امام فرمود: «اگر بنا باشد در دنیا برای خود آرزویی کنی، چه آرزو می کنی؟» فقیر گفت: «توفیق انجام حقوق برادران دینی بیابم و برای حفظ دین و برادران دینی تلاش کنم.» امام فرمود: «چرا دوستی با ما خاندان را آرزو نمی کنی؟» فقیر گفت: «این ویژگی در من هست. خدا را بر داشتن چنین نعمتی سپاس می گویم و از درگاهش می خواهم تا صفات نیکی که ندارم، به من بدهد.» امام فرمود: «پاسخ نیک دادی.» آن گاه دو هزار درهم به او داد و فرمود: «این پول را در خرید و فروش به کار ببر».(3)

15. خدمت به خلق

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرمود: «روزی حضرت مسیح علیه السلام بر گوری گذشت و دید صاحب آن در عذاب است. سال بعد از آن در کنار همان قبر گذشت و صاحب آن را در عذاب نیافت. از پیش گاه خداوند درخواست کرد او را از علت آن آگاه سازد.


1- . همان، ص 240.
2- . همان، ص 430.
3- . سیدتقی طباطبایی قمی، انوار البهیّه، قم، محلّاتی، 1378، چ 1، صص 197 و 198، به نقل از: داستان های شنیدنی، ص 140.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه