حکیمانه: مجموعه لطایف و حکایات ... صفحه 43

صفحه 43

سرای!» پس ابراهیم، او را شناخت. آن گاه ملک الموت گفت: «ای ابراهیم! خدای، بنده ای را از بندگان خود به دوستی گرفت.» ابراهیم گفت: «آن کدام بنده است، تا من او را خدمت کنم تا زنده باشم؟» گفت: «آن بنده تویی ای ابراهیم!» گفت: «به چه خصلت مرا دوست گرفت و خلیل خواند؟» گفت: «بر آن که تو از دیگران چیزی نمی خواهی و به همه کمک می کنی و چیزی می دهی».(1)

پادشاهی به عالمی گفت: «به من پندی ده که به آن رضای خلق و خالق هر دو حاصل آید.» گفت: «در روز، دادِ گدایان بده تا خلق از تو راضی باشند و در شب، دادِ گدایی بده تا خدا از تو راضی باشد».(2)

اسحاق موصلی(3) غلامی سقّا داشت که از سختی آب کشیدن همیشه رنجور و درمانده بود. روزی اسحاق از او پرسید: «ای غلام، حال خود و مرا چگونه می بینی؟» گفت: «در میان این قبیله، من و تو بدبخت ترین مردمان هستیم.» اسحاق پرسید: «به چه دلیل؟» گفت: «به این سبب که تو سراسر شب در غم نان آنها هستی و من تمام روز در غم آب آنها، در حالی که آنها به فکر من و تو نیستند و ما را کارگر خود می دانند».(4)

16. حسن خلق

از بزرگی پرسیدند: «گشاده رویی تو با مردم، چقدر زیاد است!» گفت: «این متاعی است که ارزان خریده ام».(5)


1- . ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار و عده الابرار، به کوشش: علی اصغر حکمت، تهران،انتشارات امیرکبیر، 1371، چ 5، ج 2، ص 711؛ حکایت و حکمت، ص 72.
2- . حکایات برگزیده، ص 227.
3- . از ادیبان و موسیقی دانان ماهر دوره عباسی که در سال 235 ه . ق وفات کرد.
4- . گنجینه لطایف، ص 151.
5- . کشکول، ص 547.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه