عبرت های ماندگار صفحه 106

صفحه 106

زلیخا گفت: بتی دارم که شرم دارم در برابرش به معاشقه پردازم.

یوسف گفت: تو از بت خود که نمی بیند و نمی شنود شرم می کنی و من از خدای خود که همه جا را می بیند و همه صداها را می شنود و همه حرکات را ملاحظه می کند نترسم؟

این را گفت و فرار کرد. در این هنگام شش قفل را باز کرده بود وقتی به درب هفتم رسید دست برد قفل هفتم را بگشاید که دید عزیز مصر در پشت درب ایستاده است. گفت این چه حالت است؟ این جا بود که صحنه عجیب درون قصر پایان یافت و فرشته عقل بر دیو شهوت پیروز شد و یوسف روسفید گردید و شیطان و شهوت و زلیخا را مغلوب خود گرداند و زلیخا از ناکامی خود بیمار و بستری گردید.

یوسف به جرم پاکدامنی و تن ندادن به خواسته های نامشروع زلیخا سالیانی چند به دستور او در زندان بود تا این که برای تعبیر خواب عزیز مصر او را بیرون بردند و از آن پس به مقام وزارت رسید و با فوت عزیز مصر خود عزیز مصر شد.

سالیان قحطی فرا رسیده بود و همه برای تأمین خود به یوسف مراجعه می کردند که از جمله زلیخا و برادران او بودند. اگر چه برادران او با ستمکاری های بیش از حد با او برخورد کرده بودند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه