عبرت های ماندگار صفحه 115

صفحه 115

65 فدایی هوای نفس

شاه پورذو الاکتاف، با ساطرون، پادشاه قلعه «حضر» به جنگ پرداخت و دو سال آن قلعه را محاصره کرد امّا به پیروزی دست نیافت. روزی دختر ساطرون که شیطره نام داشت از بالای قصر به بیرون نگاه کرد، چشمش به شاهپور افتاد که لباسی از ابریشم بر تن دارد و بر سر او تاجی از طلای تزئین یافته به زبرجد، یاقوت و لؤلؤ است و قیافه ای بسیار زیبا دارد. پس شیفته او شد و محرمانه پیغام فرستاد که اگر درب قلعه حضر را بر تو باز کنم با من ازدواج خواهی کرد؟

شاهپور گفت: آری.

وقتی شب فرا رسید، ساطرون شراب خورد و مثل هر شب با حالت مستی به خواب رفت وقتی در خواب عمیق فرو رفت دخترش کلیدهای درب قلعه حضر را از زیر سر پدر برداشت و توسط غلامی که داشت برای شاهپور فرستاد، او هم درب را باز کرد و شاهپور وارد قلعه شد، ساطرون را کشت و قلعه را تخریب کرد و اشیاء آن را بر سپاهیان خود مباح گردانید و دختر او را به عقد خود درآورد و به همراه برد.

یک شب که شیطره دختر ساطرون در رختخواب خود بود خوابش نمی برد و از این پهلو به آن پهلو می شد. شاهپور شمعی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه