عبرت های ماندگار صفحه 120

صفحه 120

جلوی من حرکت کرد و من به دنبال او می رفتم تا به اتاقی رسیدم که درب کوتاهی داشت. همین که وارد اتاق شدم چه وضعی را مشاهده کردم گویا از جهان زنده ها به عالم مردگان وارد شدم و این اتاق همانند قبری و مریض آن چون مرده ای بود.

نزدیک رفتم و در کنار او نشستم. دیدم همانند یک قفس استخوانی است که هوا در آن عبور می کند همان گونه که هوا در یک نی خشک عبور می کند و صدا می دهد. دستم را بر پیشانی اش گذاردم، چشم هایش را باز کرد و تا مدّتی در چهره من خیره شد. آن گاه کم کم دهانش را باز کرد و با صدایی ضعیف گفت: «خدا را سپاس می گویم که دوست گم شده ام را یافتم» با شنیدن این جمله آن چنان مضطرب و پریشان شدم که گویا قلبم از جا کنده شد و فهمیدم که من هم گم شده ام را یافتم. گم شده ای که همواره به دنبال او بودم. امّا ای کاش هرگز او را در این حال نمی دیدم که لحظات آخر خود را در چنین وضعی طی می کند، نمی خواستم غم های پنهانی قلبم با مشاهده این وضع رقت بار تجدید شود.

پرسیدم چه شده است و این چه حالی است که به تو دست داده است؟ گویا توجهش به من همانند شعله های کم فروغ چراغی بود که آخرین لحظات خود را طی می کرد. با اشاره به من فهماند که می خواهد بنشیند. دستم را تکیه گاه او قرار دادم تا این که نشست و شروع کرد ماجرای خود را برای من شرح دهد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه