عبرت های ماندگار صفحه 122

صفحه 122

برای این کار حاضر نیستم یک حرف یا یک سطر بنویسم چون پیمان فریبکارانه و محبت دروغین تو سزاوار یادآوری نیست چه رسد که تقاضای تجدید آن را داشته باشم.

تو خوب می دانی از آن روزی که مرا ترک کردی آتشی سوزنده در قلب و جنینی در دل داشتم.

آتش سبب تأسف بر گذشته ام و جنین مایه ترس از آینده ام بود. برای تو گذشته و آینده من کمترین اهمیتی نداشت، از این رو از من فرار کردی تا جنایتی را که به دست خود ایجاد کردی تحمل نکنی و اشک هایی را که ریختی پاک نکنی.

آیا بعد از این جنایت بی رحمانه می توانم تو را مرد شریفی بدانم؟ هرگز! بلکه نمی توانم تو را انسان به حساب آورم؛ زیرا هیچ صفت زشت حیوانی نبوده است مگر این که آن را در خود جمع آورده ای و مظهر صفات زشت و پلیدی ها شده ای. تو مرا وسیله ارضاء شهوات خود دیدی و در رهگذر خواسته های خویش یافتی و گرنه هرگز درب خانه من نمی آمدی و به من کمترین توجهی نمی کردی.

تو به من خیانت کردی زیرا وعده ازدواج دادی امّا پیمان خود را شکستی؛ زیرا فکر می کردی اگر با من ازدواج کنی با یک زن بی عفت و گنهکاری ازدواج کرده ای که لیاقت همسری ندارد، در حالی که این گناه بی عفتی جز جنایت تو نبوده است و اگر تو نبودی من هرگز مجرم و آلوده نمی شدم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه