عبرت های ماندگار صفحه 124

صفحه 124

از این خانه مرگ و بدبختی به جهان حیات و آسایش منتقل گرداند.

تو دروغ گو، حیله گر و دزدِ قاتلی هستی که گمان نمی کنم خداوند تو را رها کند بدون آنکه انتقام مرا از تو بگیرد.

این نامه را برای آن ننوشتم که تجدید عهد کنم یا اظهار محبتی کرده باشم تو پست تر از آن هستی که از این جهت نامه ای برایت نوشته باشم. من اکنون در آستانه قبر قرار دارم و در حال وداع با خوبی ها و بدی های زندگی هستم، نه دیگر آرزوی دوستی دارم و نه لحظات پایانی عمرم چنین اجازه ای می دهد. این نامه را به خاطر آن نوشتم که بدانی نزد من امانتی داری و آن دختر بچه توست. پس اگر در دل بی رحم تو محبت پدری وجود دارد بیا و او را بگیر تا بدبختی هایی که دامنگیر مادرش گردید دامنگیر او نشود.

هنوز خواندن نامه را به پایان نبرده بودم که دیدم قطرات اشک بر گونه هایش می ریزد پرسیدم بعد از آن چه شد؟

گفت: من این نامه را نخواندم مگر این که لرزه ای را در تمام بدنم احساس کردم و گمان کردم سینه ام شکافته می شود و قلبم از شدت غم و بی تابی از جا کنده می شود. به سرعت به منزل او رفتم و آن منزل همین خانه ای است که الان مرا در آن می بینی.

او را در همین اتاق و بر همین تخت دیدم که جثه ای بدون حرکت دارد و دیدم دخترش در کنار او با وضع ناراحت کننده ای

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه